-
عید قربان مبارک ...
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 14:59
درود بچه ها ، عید قربان به همگیتون مبارک راستی بَبَعیتونو پخ پخ کردین ؟
-
واپسین سخنان کوروش کبیر
شنبه 22 آبانماه سال 1389 00:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 حال که مرگ من فرا رسیده است ، ایران مقتدرترین کشور آسیا به دست شما می سپارم . من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزّت و سربلندی ایران زمین مغلوب شده باشم . جمله آرزوهایم برآورده شد و سیر زمان پیوسته به کام من بود ، ولی در تمام مراحل زندگی از شکست و...
-
Quiz ؟ هاین ؟
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 23:45
ببخشید این Quiz که می گن همون مسابقس یا امتحانه ؟ ( انگلیسیم دیگه اینقدا خوب نیست ) . اااا ببخشید ، درود به شما عزیزان و دوستان و اینا . خوبه حالتون ؟ من برگشتم می بینین ؟ دلتون واسم تنگ شده بود ؟ ای از اوضاع و احوال خودم بگم بهتون ، هیچ چیزی نیست جز اینکه خیلی خسته و اینا ! هر روز صبح سر کار بماند ، هنوز روز های فرد...
-
با خستگی اومدم ...
جمعه 14 آبانماه سال 1389 22:58
به لطف پروردگار بزرگ توستم برم داشنگاه و دیروز ( 5 شنبه ) اولین روز کلاس بود که با دروس ریاضی و فیزیک ( خیلی سخته ، دهنم آسفالت شده ) شروع شد ! شانس ما رو می بینین تو رو خدا ؟ متاسافانه به دلایل نا معلوم تمام فرمول ها و قواعد و قرارداد های ریاضی و فیزیک کاملاً از حافظه ام پاک شده و از دیشب من در گیر یادگیری و ... و...
-
سخنی با پارسی ها ...
شنبه 8 آبانماه سال 1389 00:25
چرا زبان ما بجای اینکه پارسی باشد فارسی است ؟ زبان شناسی مردمی باژگونه ... در زبان عربی چهار حرف « پ – گ – ژ – چ » وجود ندارد . آن ها به جای این ۴ حرف ، از واج های « ف – ک - ز – ج » بهره می گیرند و اما چون عرب ها نمی توانند « پ » را بر زبان رانند ، بنابر این ما ایرانی ها ، به « پیل » می گوئیم فیل ؛ به « پلپل » می...
-
واسه خودمه ...
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 20:06
-
من اومدم ...
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 22:39
باید بگم خدمتتون که ... دیروز که اومدم سر کار ، زنگ زدم به دانشگاه و پرسیدم این گواهی موقت رو باید چیکا کنم ؟ گفت برو مدرستون ببرش اونو اصلش رو تحویل بگیر بیار واسه ما . منم منتظر شدم تا بابا ماشین رو بیارن و منم برم به کارم برسم . هیچی ماشین اومد و منم رفتم مدرسه قدیمم و زیارت کردن معلم ها و ناظم و ... مدرسه و حال و...
-
حرفی ندارم ...
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 21:28
سانس اول ( مقدمه ) : ببخشید این مدت کمی سر کار سرم شلوغ بود و من نمی تونستم درست و درمون در خدمتتون باشم و براتون بنویسم . اما امشب اومدم بازم طولانی بنویسم و بعدشم برم سراغ کار و زندگی و ... ( امشب مهمون هم داریم ) سانس دوم ( قبول شدم ) : یه چیزی بگم از خوشحای من بخندین ( هه هه ) ! توی پذیرش دانشگاه برای کاردانی...
-
تو آتیشی نه خاکستر ...
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 00:01
تو آتیشی به سوزانی آتیش دل های پر غم که درد داره و هیچی نمی گه ... تو آتیشی به داغی و سوزانی آتیشی که هیشکی جرأت نمی کنه بهش نزدیک بشه ... تو آتیشی به عظمت آتیشی که همه چی رو توی یه چشم بهم زدن نابود می کنه ... تو آتیشی به بزرگی آتیشی که می گن از جهنم راه افتاده ، 7 دریا رو رد کرده تا شده این ... تو آتیشی به بزرگی و...
-
ضد حال ...
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 00:17
آمار و اطلاعات اداره کل دوباره داره شروع می شه و من بیچاره این وسط باید برای جمع آوریشون زحمت بکشم اما متاسفانه کیه قدر بدونه آخه ؟ اداره کل ؟ عمراً . شرکت ها هم همکاری لازم رو با من نمی کنن تا بتونیم به کمک هم سریع تر از اونچه که فکرشو می کنن آمار رو تحویل بدیم . دیگه همه دارن آمار صورت وضعیتشون رو خودشون پانچ می کنن...
-
یعنی اومدم ؟
شنبه 24 مهرماه سال 1389 21:44
سانس اول ( با عشق یا بی عشق ) : روز و شبام داره خوب می گذره ! بعضی وقتا خیلی ناراحت بودم که نکنه رابطه ی من و دم بریده طوری بشه که دیگه دم بریده علاقه ش به من کم بشه ! یه مدت پیش یه حرفی بهم زد که فکرم رو خیلی مشغول کرد ! به نظر شما چرا وقتی یکی مث من تلاش می کنه که به عشقی که می خواد برسه و می رسه ، بعد از ازدواج...
-
خصوصی ... ( اسم نازت )
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 21:42
-
خدایا یعنی دوباره ؟
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 00:54
سانس اول ( تاریخ ) : امروز چندمه ؟ همین الان 21 مهرِ اما تا چند دقیقه دیگه می شه 22 مهر ! 23 مهر تولد Ati عزیزه که من واقعاً واسش ارزش قائلم و مث خواهر بزرگم دوسش دارم ، مث خواهر نه واقعاً خواهرمه ! به خاطر من خیلی وقتا ناراحت بوده ، با من خوشحال شده و ... ! خدائی مث اون کم دیدم ! در کا واسش سوپرایز خوبی دارم ، به...
-
ها ها ها ...
شنبه 17 مهرماه سال 1389 21:16
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن اومدم . حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ دلتون واسم تنگ نشده بود نه ؟ می دونم آخه کامنت ندیدم ازتون نامردا . خب چه خبرا ؟ چیکارا می کنین ؟ منم شکر خدا خوبم اما یه مدتیه دنبال این پول لپ تاپی هستم که دادم دوستم واسم بخره ( یه روده راست تو شیکم این پسره نیست نمی دونم خرجش کرده یا...
-
کیف کردم ...
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 01:34
امروز از ساعت 11:30 آقای ع.ن اومد نشست توی دفتر تا ساعت 1:30 که ما دیگه می خواستیم تعطیل کنیم و بریم خونه . حالا منتظر چی ؟ منتظر اینکه بابا بیان و ایشون به جای کل بدهیشون ، فقط و فقط 10% از بدهی رو پرداخت کنن و ... . بابا هم امروز رفته بودن تا قبر بابا بزرگ رو آماده واسه سنگ قبر کنن و ... توی دفتر نبودن . من که دیگه...
-
اومدم ...
شنبه 10 مهرماه سال 1389 23:31
ببخشید ، دو روزی درگیر مراسم خاک سپاری و ختم بابا بزرگم بودم و روز سوم هم رفتم سر کار ( یعنی چهارشنبه - پنجشنبه ) این چند روزی هم که رفتم سر کار اوضاع بدی داشتم ؛ هم از یه طرف اینترنت قطع شده بود ، هم خطا مشکل پیدا کرده بودن و هم دفاتر فروش شهر شرکت ها ارتباطشون با سرور مرکزیشون قطع شده بود . در کل اوضاع خیلی بدی واسه...
-
بدون عنوان ...
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 20:49
سانس اول : روز یکشنبه 1389/07/04 ساعت 3 چشمای یه پدر بسته شد و روشنی چشماش خاموش . آخ که هنوز بدنش گرمه و باورم نمی شه رفته . عصر شده ، عمو ها یکی یکی از راه می رسن با چشمای قرمز که نم اشک توی چشماشونه اما هنوز دو تا عموهام از راه دور نرسیدن . چه اوضاع بدی شده . به نظرت عمه ام فهمیده ؟ نمی دونم . ساعت داره می گذره ،...
-
آی خدا ...
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 18:37
دیگه شبا همیشه به یاد تو من هستم ... حس می کنم همه جا کنار تو نشستم آخ پدرم چه ساده یه روز رفتی ز دستم ... حالا کنار قبرت تنها بزام نشستم بابا حاجی ، امروز می خواستم بیام ببینمت اما انگار ... « دیدارمون رفت به قیامت ... »
-
بوی ماهِ مهر ...
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 18:59
یادمه همیشه روز 31 شهریور دیگه تاب نداشتم . هم خسته بودم از تعطیلات و از یه طرفی هم 9 ماه مدرسه ، درس و مشق . دلم تنگ شده برای اون روزا ، برای کتابا ، بچه هاش ، معلما ... . یادتونه بهتون گفتم واسه دانشگاه ثبت نام کردم و منتظر نتیجه ثبت نامم . پودمانی ثبت نام کردم ، علمی کاربردی . تا اینجائی هم که می دونم بعد از دوره ی...
-
ببخشید ببخشید ...
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 00:00
من ازتون معذرت می خوام ! یه چند روزیه از صبح می رم تا 11 شب سر کارم و درگیر ، وقتی هم که میام خونه می شینم ویندوز سیستم عوض می کنم و ویندوز رو آماده می کنم واسه نرم افزار فروش بلیط و صدور صورت وضعیت . اینقده کار می کنم کسی نیست بگه دستت درد نکنه یا یه پولی بهمون بده خدائی ... دیشب بود فک کنم رفتم مأموریت ، ساعتش رو...
-
امروز 26-06-1389 ...
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 01:33
سانس اول : ساعت 00:01 بامداد ، اولین دقایق و ثانیه های روز 26 شهریور 1389 ! یه SMS برام اومد .کی واسم نوشته ؟ Ati واسم نوشته ، کسی که عین به خواهر بزرگتر بهم محبت می کنه و خیلی دوسش دارم ! متن SMS اینه : « Hi.tavalodet mobarak.shab khosh.by. » . آره امروز روز تولدِ منه اما چرا هنوز SMS عشقم نیومده ؟! چرا نه سیمون نه...
-
برای تو ... ( اسم خوشگلت )
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 18:36
-
جدیداً باز می نویسم ...
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 20:19
سانس اول ( محل کارم ) : فعلاً اوضاع خوبه و داره می گذره ، با مدیر یکی از شرکت ها صحبت کردم و قرار شده تا آخر این هفته وضعیت من مشخص بشه و ... . اما واسه اون شرکت هائی که زیرآب منو زدن دارم ! چنان آشی بپزم واسشون که خودشون کیف دنیا رو بکنن و حال کنن ... . امروز هم از ساعت 8 صبح رفتم توی یکی از شرکت ها فقط وسطش تونستم...
-
نامردای ...
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 16:12
امروز روز خیلی بدی بود ! نمی دونم جوابِ کدوم اشتباهم بود که اینطوری باید ضربه می خوردم . واقعاً بعضی آدم ها چقدر باید نامرد و بی معرفت باشن . واسشون از استراحتت ، از اعصابت و از هر چیز خوبی که داری بگذری که فلونی توی دفتر شرکتش ایراد داره ، مشکل داره باید بری رفعش کنی و از هر کجائی که بود خودتو با تموم سرعت می رسوندی...
-
عید شما مبارک ...
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 00:18
اول از همه عید فطر رو به همتون تبریک و تهنیت ( همینجوری می نویسن ؟! ) و اینا عرض می نمایم و امیدوارم با این ماه و گذشتش گناهاتون پاک شده باشه نه مثِ من پر گناه باشین هنوزم ... دوم اینکه با بابا به خاطر ماشین چند روزیه اوضاعمون شیر تو شیره و خفن داریم می زنیم به تیپ و توپ همدیگه . طوری که مثلاً گفتن قراره ماشین رو به...
-
پیشاپیش مبارک
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 03:31
سانس اول ( این چند روز ) : خدائیش حس و حالِ اومدن نبود . راستش خیلی دوس داشتم بیام و براتون بنویسم چه اتفاقائی واسم افتاده اما خب نمی شد دیگه ، شما به بزرگواریتون ببخشین . حالتون که خوبه ایشالله ؟ راستی آخرای ماه رمضونه ها ، از چند روز دیگه نهار درست کنین ... سانس دوم ( امشب گند ) : جاتون خالی امشب رفتیم پاتوق با...
-
سرما خوردم ...
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 00:27
چیز دیگه ای نبود واسه افطاری بخورم ، سرما رو دیدم و خوردمش . مماخمم می سوزه و می خاره همش اعصابم رو خراب کرده . امروز از دفتر 11:30 اومدم خونه و گرفتم خوابیدم . البته کمی ناراحت هم بودم که شکر خدا رفع شد و الان مشکلی ندارم . راستی نماز روزه هاتون قبول ، عید فطر نزدیکه ... یادتونه یه روزی گفتم منتظر یه اتفاقم تا ببینم...
-
تئاتر ...
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 22:03
سانس اول ( محلم کارم ) : در حالِ حاضر اومدم محل کارم . خب همکارم افطاری روستا دعوت بودن و نرسیدن بیان من جاشون اومدم اینجا . همه چی ساکته غیر از صدای این دوستان محترمی که پائین واسه خودشون مسافر می گیرن . اینا خواب و خوراک و روزه و ... ندارن ؟! خیلی عجیب غریبه ! از صبح که میان اینجا تا بوق سگ فقط صدا می زنن ، دهناشون...
-
چقدر دیر اومدم ...
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 02:23
سانس اول ( بد قولی ) : دیشب به پسر خالم قول داده بودم برم دنبالش ، آخه ماشینش خراب شده بود و می خواست بره جائی . منم چون روی حرف و قول بابا حساب کرده بودم پاشدم رفتم مهمونی که ساعت 10 برم دنبالش . چشمتون روز بد نبینه ، رفتن به خونه ی عموی بزرگم برای دیدن بابا بزرگم همانا و تا ساعت 11 کبود کردن تن و بدنم همانا که چرا...
-
مسخره شدیم ...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 00:57
والا به خدا من موندم با این شرکت ها و مدیراشون باید چیکا کنم خدائی . اعصاب معصاب واسه آدم نمی زارن . یه روز میانُ می گن آقا بیا سیستم های قدیم ما رو وصل کن ، ما شراکت نخواستیم ! روز بعد میان و می گن آقا یه جلسه می خوایم بزاریم و دوباره همگی رو سر جمع کنیم ( کسی که به فکر من نیست که توی این ماه رمضونی و دهن روزه چه...