-
وای شروع شد ...
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 02:05
یه چند روزیه هم خوشحالم هم ناراحت ! می دونین چرا ؟! خوشحالیم بابت اینه که دم بریده کمی از اوضاع من رو درک می کنه ( البته بعد از دلخوری های پیش اومده ) و توجهش به من بیشتر شده ! دیشب هم کمی با هم حرف زدیم و سر همین بحث کردیم اما متوجه شد ! البته بین خودمون بمونه ها ، بعضی وقت ها مثلاً از بحضی حرفاش کمی دلخور می شم ، مث...
-
چه بلائی ...
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 00:23
وای وای وای نمی دونین که چی شده بود ! یعنی یه اشتباهی کردم که خدائی خودمم توش موندم ! هیچی دیگه دم بریده ام رو از خودم ناراحت کردم ، فک کنم پریشب صدای گریش رو می شنیدم ! خیلی ناراحت شدم ! اینقدر داغون بودم که سر زدم به کمربندی ( نه بیابون ؛ البته بیابونم می شه گفت ) طوری ناراحت بودم و غصه می خوردم که متاسفانه یا...
-
ها ها ها ها ها ...
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 13:14
امروز خر کیفم شدید ! با دم بریده ام صحبت کردم و کلی دلم واسه صداش تنگ شده بود ! وای جای من بودین نمی دونم چقدر خوشحال می شدین ! ده روز بود باهاش صحبت نکردم . نمی دونین امروز چقدر بهم خوش گذشت به خدا حتی برای چند دقیقه که صداش رو شنیدم چه حس خوبی بهم دست داده ! مریض بودم اما مریضی رو فراموش کردم و همش دارم به صداش گوش...
-
خصوصی ( اسم خودت ... )
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 02:09
-
عاشقی بد دردیه ...
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 19:21
عاشقی بد دردیه خدا گرفتارش شدم ... . باورت می شه ؟ دلم نمی خواست گرفتار دردی بشم که نمی تونم تحملش کنم اما ... . چه درد شیرینی داره این عشق ! اما عذاب آوره ؛ خیلی داغونم به خدا ، شماها هیشکدومتون عاشق شدین ؟ ببینین این عشقای الکی بچگونه نه ! اون عشقی که هم از روی عقل و هم احساس ! من عاشق شدم ، عشقی که دارم عشق واقعیه...
-
یکی هست ...
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 02:53
یکی هست که هنوز تو تموم دنیاشی ... تو خودش زندونیه اگه نباشی حالا این گوشه تنها یاد وقتی می افتم ... دوست داشتم و هرگز نمی گفتم من با خیالت خوشم ... رویاهامو می کشم داره دلم بی تو توی سینه واسه دلت پر می زنه ... نه نمی ارزه بی تو بمونم روزای آخر منه واسه یه لحظه با تو بودنم حاضرم حتی بمیرم ... از خدا من فقط اینو می...
-
چه حس خوبیه وقتی ...
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 02:00
چه حس خوبیه وقتی ... می دونی که یکی دوست داره ! چه حس خوبیه وقتی ... وقتی چشمات رو می بندی اون رو جلوی چشمات ببینی ! چه حس خوبیه وقتی ... داره نگاهت می کنه ، دست و پات رو گم کنی و بخوای بخوری زمین ! چه حس خوبیه وقتی ... بدترین لحظه ها هم که باشه ، وقتی اون کنارته ؛ اون لحظه بهترین لحظه است ! چه حس خوبیه وقتی ... دلت...
-
شغل ...
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 22:48
اومدم امشب از وضعیت شغلی و اینا بگم یادتونه بهتون گفته بودم که من توی یه طرحی مسئول اجرائی IT بودم که صورت جلسه شد ماهیانه برای پشتیبانی 300.000 تومان بهم بدن اما بعد از گذشت 4 ماه و بهم خوردن طرح حل و نقل نوین به جای حدود 1.200.000 تومان که باید بهم می دادن قرار شد 600.000 تومان بهم بدن ! حالا از این پول حقوق من...
-
این روز ها همه ...
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 00:11
پرده اول ( من اومدم ) : خوش اومدم و خوب اومدم و این حرفا ( شما که یهم نمی گین ) ! خیلی دلم می خواست بیام و واستون بنویسم اما خب مشکلات درسی و کاری به من افتخار در خدمت شما بودن رو نداد و به خاطر این شرمنده ام ... پرده دوم ( کلاس های ترم جدید ) : وای ترم جدید با یه درس جدید شروع شد ؛ اون هیچ چیزی نبود جز زبان انگلیسی (...
-
یه بازی ...
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 13:21
نشستم فک کردم دیدم همگی دوستان دارن از روی هم تقلب می کنن و بازی ارائه می دن ، منم گفتم بشینم و یه بازی خودم طراحی کنم و ارائه کنم خدمت دوستان ... ( دی دی دیدینگ ) بازی که من طراحی کردم اسمش هست « می پرسه ، جواب بده » ! حق کپی رایت و این حرفای این بازی به منه ؛ لوبیای سحر آمیز ( آئین ) - حتماً ذکر شود والا دعوا می شود...
-
ندارم ها ، باورتون می شه ؟
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 21:31
پرده اول ( ADSL ندارم ) : خونه ای رو که 12 سال توش زندگی کردم ، بهش عادت کرده بودم ، همسایه هاش رو می شناختیم ( دروغ گفتم ، فقط همسایه ی سمت چپ و راست ) ، به محله ی امن و آرامشش ( دروغ گفتم ، هرزگاهی ماشین گشت یهو می اومد توش آژیر کشون و این حرفا ، چند دفعه هم گرفتن و تعقیب و گریز داشتن ) ، محوطه ی باز 20 متریش ، کوچه...
-
اسفندگان ( سپندارمذگان )
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 12:39
درباره ی جشن اسفندگان ( سپندارمذگان ) جشن اسفندگان ( سپندارمذگان ) یکی از جشنهای ایرانی است که امروز زرتشتیان آنرا در روز اسفند ( سپندارمذ - پنجمین روز ) از ماه اسفند ( سپندارمذ ) برابر با بیست و نهم بهمن در گاهشماری خورشیدی امروزین برگزار می کنند . ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است که ایرانیان باستان این روز...
-
شدم سرباز تنها ...
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 15:53
این روزا مشکلات زیادی داره واسم پیش میاد ، همشم نگران کننده است ! نمی تونم در موردش اینجا صحبت کنم ! چیزی هم نمی گم اما واقعاً داره روی اعصابم می ره و اونم عجیـــــــــــــــب ... چقدر این روزا دارم اذیت می شم و فکر و خیال های ناجور میاد توی ذهنم ! سال پیش قبل از اینکه با دم بریده دوست بشم ، می خواستم واسه یه سفر...
-
رمزدار ( نظر بدین بهتون بدم )
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 13:39
-
آمار گرفتم ها ...
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 22:22
می دونین چی شد الان ؟ اومدم و تعداد ارسال های خودنویس رو از آذر 1388 تا دقیقاً الان ( به غیر از همین پست ) من نزدیک به 200 پست ارسال کردم ؛ هم عمومی ، هم شخصی و هم شغلی ! خیلی جالب بود ، این اولین بلاگیه که من اینقدر بهش مقید بوم و تنهاش نگذاشتم و مطمئنم روزی خواهد رسید که به نویسنده هاش غیر از خودم یه نفر دیگه ( دم...
-
پست نویس ...
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 11:48
-
بعضیا ...
شنبه 25 دیماه سال 1389 01:27
بعضی شب ها اینقدر توی دنیای خودم غرق می شم که یادم می ره دور و اطرفم چی می گذره و چه اتفاق های جور واجوری می افته . به قول خودمونی ، دنیا رو آب ببره منو خواب می بره ! اما چرا نمی خواین باور کنین که این دنیای من ، دنیای خودمه ! هر کسی واسه خودش دنیائی داره و رویای خودش ، مگه من از شماها جدا هستم ؟ دنیای من شده چند تیکه...
-
وووی امتحانا ...
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 23:42
خب دیگه امتحانا شروع شد و منم باید بشینم عین آدمیزاد بخونم . امروزم کلاس داشتم اما چون می خواستم برم نمایشگاه لوازم خانگی پیش دائیم ( چینی مقصود ) دیگه کلاس رو دو در کردم . فقط اومدم همین قد بگم و برم . البته شاید باز اومدم اما فعلاً ...
-
جمعه ی ...
جمعه 17 دیماه سال 1389 20:40
اه چرا جمعه اینقدر نامرد و ناراحته ؟ صبح خوب اما عصر بد و بد تر و بد تر . همیشه از عصر های جمعه بدم می اومده . چرا انقدر دلگیر می شه ؟ اما چرا دروغ بگم ، تنها اتفاق خوبی که واسم افتاد همین یه ساعت پیش بود که با دم بریده صحبت کردم ! بهترین اتفاق همین بود ؛ خب بریم سراغ پرده های نمایش اتفاقات افتاده کاریِ من ... پرده ی...
-
چشم خوشگله ...
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 01:08
این اولین باریه که هنوز موضوع مطلبی رو که می خوام واستون بنویسم انتخاب نکردم و دارم می نویسم . همین الان دارم آهنگ « بمیرم و نبینم » مهدی مقدم رو گوش می کنم . خیلی این آهنگ روی من تاثیر گذاشته . هر وقت این آهنگ رو گوش می کنم می رم توی فکر چشمای خوشگل و دوست داشتنی دم بریده ی نازم . چشمای عجیبی داشت ، با شیطونی که داشت...
-
اومدم یعنی ؟
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 01:37
الان که دارم اینو واستون می نویسم ساعت 1:14 است که دقیقاً حساب کنم ، 16 ساعت دیگه امتحان میان ترم فیزیک الکتریسیته و مغناطیس دارم . امشب نشستم و فصل اول رو خوندم و فردا هم می رم و توی دفتر فصل های بعدی رو می خونم . هر وقت امتحان دارم خیلی عصبی می شم ! از قدیم هم اینطور بودم ، وقت امتحان عصبی و ... . یه راهی بهم نشون...
-
یعنی چی الان ؟
شنبه 4 دیماه سال 1389 00:02
پرده اول ( صحبتی با ایزد بزرگ ) : پروردگار قربون اون بزرگیت برم که هر روز و هر روز و هر روز بهم محبت می کنی که نفس بکشم و ازم پشتیبانی می کنی ، همیشه تو رو کنارم حس می کنم و مطمئنم منو از هر بلائی دور نگه می داری ... پرده دوم ( این چند روز ) : باور نمی کنین چقدر روز های بدی رو دارم می گزرونم ؛ از یه طرف مشکلائی که محل...
-
وای خدا امروز 26 ؟
جمعه 26 آذرماه سال 1389 18:10
بیچاره شدم که ، من امتحانام داره شروع می شه اما دوباره آمار و اطلاعات اداره کل اومد وسط که ! حالا باید چیکار کنم ؟ خدائی این اداره کل هم ما رو گرفتار خودش کرده باز خوبه این مدت تعطیل بود خوب کیف کردیم از تعطیلات ... راستی خیلی وقت بود واستون در مورد کار و شغلم چیزی ننوشته بودم نه ؟ اشکال نداره الان یه چندتائی حرف دارم...
-
توی خونه چیکا کنم ؟
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 16:42
پرده اول ( پارسی باشیم ) : دیگه از کلمات قلمبه ، سلمبه انگلیسی یا عربی استفاده نمی کنم ( کم کم بابا ) . دوس دارم زبان شیرین پارسی رو خوب یاد بگیرم و تمرین کنم تا برام بشه یه عادت ... . درود ، امیدوارم ، برافروخته ( عصبانی ) ، چیزای خیلی زیادیه که تمرین کنیم و بتونیم به این شکل صحبت کنیم ؟ فکر نمی کنم چندان سخت و دشوار...
-
فیزیک ؟
شنبه 20 آذرماه سال 1389 23:13
ای خدا فردا ؛ فردا امتحان پیاین ترم فیزیک پیش دارم ! خدا خیرش بده پسرخالم « رحی » جون رو که به دادم رسید ! تقریباً می تونم بگم 60% چیزائی رو که متوجه نشده بودم رو بهم کمک کرد تا بفهمم ( دوست داریم ، رحی ! دوست داریم ، رحی ) می دونین الان به خدا چی نیاز دارم ؟ فقط اینکه تلفن رو بگیرم دستم و با دم بریده ام صحبت کنم تا...
-
عشق همسایه ها ...
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 00:09
بعضی وقتا برنامه های ماهواره و تلویزیون رو می بینم خیلی وقتا به این فکر می افتم که واقعاً من هم می تونم صاحب یه عشق واقعی بشم یا نه ؟! مث عشقی که بین Oskar و Tatiana اینقدر عمیق که واسه خوشحالی همدیگه هزار کار رو انجام می دن ! حتی با اینکه Oskar عاشق Tatiana هست اما اینقدر براش شادی عشقش مهمه که خودش کمک می کنه تا...
-
عوض شدن ...
جمعه 12 آذرماه سال 1389 16:10
یادتونه گفتم زیاد از این آقای ع.ن خوشم نمیاد ؟ می دونین چه اتفاق گندی افتاده واسه من ؟ بیچارگی و فلک زدگی اینکه با تغییر در رئیس های عزیز ، یکی از عزیزان و مدیران حذف و ع.ن اومده بین هیئت رئیسه ! اه گند بزنن به این اوضاع . گفتن از قدیما « مار از پونه بدش میاد ، در لونش سبز می شه » ، واسه من فلک زده هم اینطوری شده ! دم...
-
چند هفته شد ؟
جمعه 12 آذرماه سال 1389 15:47
سانس اول ( نمی دونم از کجا ) : والا راستش رو بخواین نمی دونم از کجا شروع کنم ، شما می دونین ؟ به منم می گین ؟ باور کنین اینقدر درگیر درس و کار هستم که خدائی وقت نمی کنم بیام و واستون بنویسم ! از یه طرف فشار های درس ، Quiz های مختلف فیزیک ، امتحانات ریاضی و Quiz جدید مبانی کامپیوتر که به خدا هیچی آدم از درس دادن این...
-
اه گند بزنن ...
شنبه 6 آذرماه سال 1389 19:29
امشب اعصابم خیلی خورده ، فقط اومدم در این حد بنویسم که کمی اعصابم آروم بشه صبح مث همیشه صبح بخیر گفتم به دم بریده و براش آرزوی موفقیت کردم ! مدتی گذشت ، نزدیک 45 دقیقه بعد به گوشیم یه نگاه انداختم ، دیدم واسم SMS جدید اومده !بازش کردم دیدم دم بریده است . وای که نمی دونین وقتی SMS ش رو خوندم چقدر بهم ریختم ، بیچاره...
-
بعد از 1 هفته درود ...
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 23:54
سانس اول ( قاطی پاتی ) : راستش رو بخواین خیلی دوست دارم واستون از ته دلم بنویسم اما خب یه حرفائی و یه چیزائی باعث می شه حرفم توی دلم بمونه و بیرون نیاد و به خاطر این منو ببخشید ( خیلی شخصی ان ) . اوضاعتون چطوره ؟ خوب و خوش و سلامتین ؟ منم به یاری ایزد خوب و شاد ، درگیر دانشگاه و درس و مشق و کار و ... ! در کل زندگیم...