-
چند تا اتفاق ...
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 22:22
یعنی باور کنین چند روزه اتفاقائی برام می افته که اصلاً انتظار اینا رو ندارم ! اولین اتفاق اینکه عصر خوابیده بودم و نمی دونم حالا عینک روی چشمام بود یا نه ولی از خواب بیدار شدم و آماده شدم واسه رفتن به کلاس ، از خونه که زدم بیرون احساس کردم چشمام تار می بینه ! یادم افتاد عینک ندارم ، رفتم عینکم رو بردارم دیدم قابش هست...
-
یه پست کوتاه ...
جمعه 20 آبانماه سال 1390 17:38
راستش رو بخواین یاد اون قدیما افتادم که تقریباً دیگه خیلی دیر دیر می شد ، 2 روزی یه بار سر به خودنویس می زدم و می نوشتم . اما باور کنین اینقدر اوضاع کاری و زندگی و درسیم و پرستوئی ( خنده ) سرم رو شلوغ کرده که واقعاً وقت ندارم که بیام یه دستی به سر و روی این وب بکشم ! راستش یه واقعیتی که وجود داره ، آدم بعضی وقت ها...
-
توی حیطه کار ...
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 22:42
می دونین اتفاقائی که واسه من می افته خیلی جالبه ! چرا نمی شه من یه روز عین بچه ی آدم برم سر کار ؟ این بیچاره کرمولی ( کرم خبیث دوستم ) می گفت رامین در آینده با همکاراش خوب می شه و فلان و اینا ! اما کوش ؟! چرا اینطوری شده پس ؟ نکنه این اتفاقائی که واسه منم می افته مث اینه که می گن : « بعد از هر سختی آسانیست » ؟! هان ؟...
-
پیش خودمی ...
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 22:00
فقط تو رو می خوام ... همه ی لحظه هام با تو رویائیه اگه توی روزام ... تو نباشی تنهام حسم بی تابیه دستت تو دستامه ... همه ی دنیامه گرمی این دستام من که از خدامه ... دلت باهامه می خوام بمیرم برات پیش خودمی خیالم راحته ... ازم دور نشو دلم بی طاقته با دل و جونم عاشقت می مونم ... تا همیشه جونت بسته به جونم نگام بی اراده ......
-
خاطرات ...
جمعه 6 آبانماه سال 1390 14:15
پرده اول ( من برگشتم ) : وای بعد از مدت ها اومدم پیشتون . توی این مدت خیلی از دوستام اومدن و به وب من سر زدن ، نظر دادن یا ندادن ولی رد پاشون توی وب من بود . این مدت سعی کردم به خاطر پست قبلی که براتون ارسال کردم و خواهش کردم در مورد من نظر بدین دیر تر بیام و صبر کنم تا دوستام ، همونقدر که از من شناخت پیدا کردن رو...
-
آئین از نگاه شما ...
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 01:26
راستش نمی دونم اسم این پست رو یه بازی بزارم یا اینکه چیز دیگه ای اما دوست دارم خودم رو از نگاه شما دوستای خودم بشناسم ! هر حرکت و رفتاری که از من دیدن رو چه خوب و چه بد برای من دیدگاه بزارین تا منم خودم رو از چشم شما بشناسم ! اگر هر بدی یا خوبی دارم و شما دیدین رو بهم بگین تا بتونم ببینم چطور آدمی هستم ... پس در...
-
ناسپاس ...
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 22:55
یعنی به شّر این شرکت ها موندم به خدا ! از یه طرف وقتی می بینن دستشون به جائی بند نیست دست و پام رو می بوسن که درست کنم کارشون رو و وقتی یه کمی می گذره یهو می شن عین سگ و پاچه من رو می گیرن ! نمی دونم چطوری باید برم سر کار با پاچه های شلوار بالا یا عادی ! تقریباً فکر کنم اوایل سال بود که سیستمی از یه شرکت اومد واسم که...
-
مبینا ...
شنبه 16 مهرماه سال 1390 21:35
پرده اول ( مبینا ) : امشب من وقتی دانشگاه بودم و کلاس داشتم مث اینکه مبینا رفته سر وقت قوری چای و اون رو ریخته روی دستاش ! کل دستاش قرمز شده و کمی تاول زده ! خیلی گریه کرد وقتی برگشتم و دیدمش تا خوابید ! اصلاً نمی تونست آروم بگیره ... پرده دوم ( خودم ) : اوضاعی که دارم زیاد رو به راه نیست ! امروز یه دعوای بدی کردم ،...
-
اینجام ...
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 21:25
پرده اول ( من ) : برگشتم به دنیا ! اومدم به اینجا با یه روحیه جدید و افکار بهتر و آسون تر ! زندگی واسم لذت بخش تر شده ! خیلی دوست دارم این منِ جدید رو ... پرده دوم ( روز های درگیری ) : دانشگاه هم شروع شد اما من هنوز برگه انتخاب واحدم رو نگرفتم ! امروز به داداشم گفتم بره واسم بگیره اما ... می دونین به من گفت نه نرفته و...
-
هدیه ...
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 00:11
امشب فقط می خوام یه عکس بزارم ... برین به ادامه مطلب تا بهتون نشونش بدم و بگم چیه ... این عکس ، عکس دست منه و یه هدیه ... یه هدیه که پرستو واسم آورده و اولین هدیه ایه که با دست خودش بهم داده ! هیچوقت از خودم دورش نکردم ... چقدر دلم برای پرستوم تنگ شده ... پرستو نوشت : فکر نکن فقط این که بهم دادی یادم مونده ! الان که...
-
نه نرو ...
شنبه 2 مهرماه سال 1390 14:18
تو رو رنجوندم با حرفام ... چقد حس می کنم تنها چه احساس بدی دارم ... از این احساس بیزارم نه نرو ... تنهام نزار من عاشقتم ... دیوونه وار نه نه نه نرو ... تنهام نزار من عاشقتم ... دیوونه وار چی شد چشماتو رد کردم ... چی شد من با تو بد کردم نمی دونی ... نمی دونم ... ولی بد جور ... پشیمونم نه نرو ... تنهام نزار من عاشقتم...
-
امشب ...
جمعه 1 مهرماه سال 1390 01:53
امشب عقد پسر عموم بود ( محمد ) ، کسی که از بچگی یادمه با من بود هر وقتی می اومد شهر ما ! ای وای دیگه همه ی تنهائی هامون با هم دیگه تموم شد ! راستشو بگم امشب یه لحظه دلم واسش تنگ شد به خدا ، داشت اشکم در می اومد اما خودمو خیلی کنترل کردم ! دو دفعه بعد از خوندن خطبه عقد همدیگه رو بغل کردیم ، هر دو دفعه کل ملّت حواسم بود...
-
یه کمی اعتراف ...
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 20:42
امروز اومدم اینجا کمی اعتراف کنم و امیدوارم خیلیا که در مورد من نظرات مختلفی رو دارن بخونن و در مورد من قضاوت کنن ( اگر می خوان قضاوت کنن ) ... داستان از اینجا شروع می شه که : من از بچگی یه آدم مظلوم بودم ، خانوادم به من شاخ و شونه کشیدن و داد و هوار کردن رو یاد ندادن . البته بهم یاد ندادن که باید برای اینکه حقت رو...
-
پرستو رفت ...
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 23:58
خدایا به حق پاکیت و عشقی که از وجود بی نهایت تو گرفتم ، امشب رو پرستو هیچوقت فراموش نکنه ...
-
جمعه ها ...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 17:15
جمعه ها تنها روز از هفته است که دوست ندارم ... جمعه ها تنها روز از هفته است که خسته کننده است ... جمعه ها تنها روز از هفته است که پرستو رو از من دور می کنه ... جمعه ها تنها روز از هفته است که من رو مجبور می کنه تا لنگ ظهر بخوابم ، بدون قصد ... جمعه ها تنها روز از هفته است که تلویزیون هیچی جز برنامه کودک نداره ... جمعه...
-
کمی صحبتِ کاری ...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 22:37
پرده اول ( آمار های خسته کننده ) : طبق معمول هر ماه و هر ماه و هر ماه ، وقتی به آخر ماه نزدیک می شم باید به فکر جمع آوری آمار و اطلاعات بیافتم تا سریع تر بتونم تحویل اداره کل بدمشون ! می دونین خسته شدم ، اما تا الان فقط سعی کردم کارم رو درست انجام بدم ( اگر مربوط به من می شد ) ! دوست داشتم می تونستم آمار رو برگشت بدم...
-
به چشم دیدم ...
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 13:26
مدتیه که دارم خیلی وقت ها چیزائی رو می بینم و می شنوم که خیلی داره اذیتم می کنه و باعث شده خیلی توی فکر برم که آیا واقعیت زندگی و حقیقت این اتفاقات اینه یا نه بعضی ها کلاً اینطوری بار اومدن ... نمونه زیاده ؛ چندتاش رو واستون مثال بزنم ؟ من احساس می کردم مردی که متاهل می شه ، در اصل متعهد می شه اما انگاری تمام افکارم...
-
کاش واقعاً ...
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 09:20
کاش واقعاً یکی منو خوب می شناخت ! حتی پرستو هم من رو نمی شناسه که بدونه واقعاً کی هستم و چیکار می کنم ! کی می دونه واسه کیا چیکارا کردم و واسه کیا حتی اندازه یه نخود ارزشی قائل نشدم ؟! هیشکی نمی دونه ... همه ی اون آدمائی که فکر می کنن خوب من رو شناختن دارن دروغ می گن و من رو اصلاً نشناختن ... مجبورین بگین روی من شناخت...
-
گنجشک های خونه ...
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 14:26
ای چراغ هر بهانه ... از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت ... منو آشتی داده با من منو گنجشکای خونه ... دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو ... پر می گیریم از تو لونه باز میای که مث هر روز ... برامون دونه بپاشی منو گنجشکا می میریم ... تو اگه خونه نباشی همیشه اسم تو بوده ... اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم ... بوی...
-
بعد از مدتی ...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:03
پرده اول ( افطاری دیروز ) : یادتونه که چند ماه پیش بابا بزرگم فوت کردن ؟! من دیروز به همراه بقیه عمو هام رفته بودیم روستامون که برای شادی روح بابا بزرگم یه افطاری به تموم اهل روستا بدیم . با تموم دهاتی بازی های افرادش و ... اما مجلس خوبی بود ! خیلی به خدا خسته شدم ، نمی دونین بهم چقدر سخت گذشت ! تموم افطاری مردا و زن...
-
مریض ...
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 01:09
پرده اول ( مریض شدم ) : امروز روز اول سرما خوردگی منه ؛ متاسفانه خیلی بد شروع شد چون واقعاً امروز دیگه با اینکه روزه هم بودم خیلی بهم سخت گذشت و داغون شدم ! هم گرمم بود و هم اینکه نمی خواستم روزه ی ای رو که داشتم بشکنم واسه همین کمی بهم سخت گذشت . راستش جریان مریض شدنم خنده داره کمی . مامان مریض بودن دیروز و سر سفره...
-
داستان چی شد ؟!
شنبه 22 مردادماه سال 1390 21:18
خب بالاخره اتفاق افتاد ؛ من بالاخره نتونستم مشکلم رو با هیئت مدیره مخصوصاً اون مرتیکه ع.ن حل کنم و به همراه بابام از دفتر زدیم بیرون ! البته امروز رو به خواهش بابام رفتم اما صبح با اتفاق بدی مواجه شدم ... امروز وقتی توی دفتر بودم ح.ه اومد و وقتی من رو دید با یه حالت عصبانی بهم گفت « تو اینجا چیکار می کنی ؟! تو نباید...
-
بالاخره اتفاق افتاد ...
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 20:52
یادتونه بهتون گفتم با این مدیر عاملا شرکت ها مشکل دارم ؟! امروز خودشو نشون داد و منم به همراه دبیر انجمن پا از اونجا کشیدیم بیرون و اومدیم خونه ! راستش رو بخواین نمی دونم دقیقاً باید چه تصمیم گرفته بشه چون نمی تونم بشم یه قطب مخالف در صورت برگشت دبیر به انجمن باشم ؛ یه جوری باید همراه هم باشیم ! روز اول هم گفته بودم...
-
تونستم و شد ...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 21:52
بالاخره بعد از تلاش های بی وقفه و شبانه روزی ( 3 شبانه روز ) تونستم هارد سرور شرکت رو خودم راه اندازیش کنم و تمامی اطلاعاتش رو به صورت کلی و جزئی برشگردونم ! خدائی داغون شدم تا تونستم تمامی اطلاعات رو از یه سرور دیگه انتقال بدم و بتونم هارد شرکت رو دوباره راه اندازیش کنم ... امروز دقیقاً یه پول گنده ای به نفع من شد و...
-
من چقدر خوشحالم ...
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 10:24
همه چی آرومه ؛ من چقدر خوشحالم ... همه چی آرومه ... تو به من دلبستی این چقد خوبه که ... تو کنارم هستی همه چی آرومه ... غصه ها خوابیدن شک نداری دیگه ... تو به احساس من همه چی آرومه ... من چقد خوشحالم پیشم هستی حالا ... به خودم می بالم تشنه ی چشماتم ... منو سیرابم کن منو با لالایی ... دوباره خوابم کن تو به من دلبستی ......
-
ای خدا ...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 10:13
دو روزه درگیر هارد یه سیستم هستم ! اگر درست کنمش یه پول درست می زنم به جیب و اگر نتونم از کفم رفته ! راستش از دیروز صبح که رفتم پاش تا آخر شب 3 بار ویندوز عوض کردم ، 7 بار انتقال اطلاعات دادم اما در آخر اون کیفیتی رو که دنبالش بودم نداشت ... امروز اومدم و یه ترفند جدید رو روی سیستم دارم پیاده می کنم که وقتی رفتم خونه...
-
مأموریت ...
جمعه 14 مردادماه سال 1390 22:41
ده روز مشغله کاری به همراه اعصاب خوردکنی های بی اندازه بزرگ و دعوا های بی خودی با مدیر عامل ها و متصدی های شرکت ها به خاطر بی شعوری و نفهم بودنشون و همینطور مشکلات روحی و اعصاب ضعیف من به خاطر پرستو باعث شده که متاسفانه نمره های منفی بدی توی محل کارم بگیرم ... دو هفته ای هست که مشکل روحی داشتم و متاسفانه خیلی از...
-
من ( پست قبل نظر بدین تا رمز بدم ) ...
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 19:19
-
من برگشتم اما ...
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 13:40
پرده اول ( برگشتم ) : درود بر تمامی دوستان عزیزم که نگران من بودن مخصوصاً سحر خانوم ( گل ) من برگشتم . ببخشید مدتیه مشکل روحی پیدا کردم به خاطر پرستوی عزیزم اما خب ... . در حقیقت پرستوی من بعد از گذشت مدت ها هنوز هم نتونسته با خودش کنار بیاد که می خواد با من زندگی کنه یا نه ( دچاره تردیده ) ! از من خواسته با هم در...
-
قرار نبود ...
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 00:05
وقت تنهائیم همیشه این آهنگ رو گوش می کردم وقتی ناراحت بودم ... پرستوی منم این آهنگ رو خیلی دوس داره ... نمی دونم چی شد که اینجوری شد ... نمی دونم چند روزه نیستی پیشم اینا رو می گم که فقط بدونی ... دارم یواش یواش دیوونه می شم تا کی به عشق دیدن دوبارت ... تو کوچه ها خسته بشم بمیرم تا کی باید دنبال تو بگرم ... از کی باید...