-
کمی سرم خلوت تر شد ...
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 20:02
خدا رو شکر ، امروز تا حدودی سرم خیلی خلوت بود توی پایانه ... نسبت به چند روز قبل باور کنین خیلی راحت تر بودم ، با اینکه کمی بالا پائین شدم به خاطر اشتباهاتی که اینا انجام می دادن و می نداختن گردن نرم افزار ، اما بد نبود ... راستی همکارم تا 10 روز دیگه قراره بره مرخصی و با این اوضاع که دارم می بینم دیگه کم کم باید...
-
خیلی خسته شدم ...
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 16:43
باورتون نمی شه ، خیلی بهم سخت گذشت این چند روزی که بعد از سفر رفتم سر کار ... همش تلفن ، صدا ، زنگ و ... دیگه از اسم خودمم بدم اومده ، از بس اینا منو به اسم صدا زدن وقتی تلفنم به صدا در میاد ، چهار ستون بدنم شروع می کنه به لرزیدن ... شاید باورتون نشه ، اینا یه گزینه رو ممکنه کامل نکنن و نتونن از نرم افزار استفاده کنن...
-
امشب ...
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 23:24
ولم کنین بابا ، دلم به یکی خوش بود که اونم انگاری ... اصلاً نمی دونم شاید شانس گند منه ، اه اه اه ... خستم خیلی خسته ام ... Do you love me ?!
-
با تنی لِه شده اومدم ...
شنبه 1 خردادماه سال 1389 20:15
باورتون می ه وقتی ساعت 2 رسیدم خونه ، حساب کردم دیدم من از دیروز 24 ساعت فیکس بیدار بودم ؟! تنم پره از خستگی و کوفتگی ، از 5 صبح رفتم سر کار ، همش اینور ، اونور ... باور کنین طوری شده بود از اسم خودمم بدم می اومد از بس منو با اسمم صدا زدن حتی بعضی وقتا توی گوشم بیخودی صدا می اومد ... وقتی اومدم ، عین جنازه ها افتادم...
-
تا سحر بیدار باش تا بری سر کار
شنبه 1 خردادماه سال 1389 02:31
بله ، امروز قضیه ما شده « سحر خیز باش تا کامروا شوی » اما با این فرق که می گن « بیدار باش تا سحر که بری سر کار » ... ساعت 5 صبح باید برم از اولین سرویس هائی که قراره شروع بشه ، سیستم ها رو راه اندازی کنم خیلی کار سختی شده اما بتونم خودم رو در این زمینه هم نشون بدم فرصت خیلی خوبیه واسم ... ما که قرار نیست از نرم افزار...
-
خبریه ؟!
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 22:38
بابا چه کاری شدم مــــــــــــــــــن خودم به خودم شک کردم ... امروز عشقولیم برگشته به من می گه : تو اینقده مشغولی ، چطوری می خوای بدرسی ؟ آخه قرار گذاشتم باهاش ادامه تحصیل بدم شوهرم بشه ... ( مُردی از خنده ؟! ) امروز خیلی سرم شلوغ بود ، از ساعت 8 که رسیدیم دفتر تا دقیقاً ساعت 1:20 من همش می رفتم اتاق Server دوباره بر...
-
خیلی نامردین ...
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 20:30
بابا یه کم وقت بدین ، مگه با قاطر طرفین ؟! اون Server وامونده تا اطلاعاتش کامل بشه وقت منو زیاد می گیره ، اونو به جووون می خرم اما باور کنین نتونین راهش بندازین آقای ع.د مقصر خود شما هستین ، من کاری واستون نمی تونم انجام بدم ... گفتم لیست اطلاعاتی ناوگان شرکت ها رو بگیرم اما شما گفتی نه ، منم گفتم چشم ! فردا روز اگه...
-
روزی 8 ساعت یا 80 ساعت ؟!
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 23:40
بابا خر که گیر نیاوردین که ؛ روزی به جای 8 ساعت دارن از 24 ساعت شبانه روز از من 80 ساعتش رو کار می کشن ، هر کی هم یه اُردی می ده ... از اداره کل آقای ر.س می زنگه می گه ، ... آمار ، آمار منو قبل 1 تحویلم بده اذیتم نکن ! از این طرف ، آقا ... ، Server کی آماده می شه لااقل قبل از 1 خرداد باید تحویلمون بدی که کارامونو شروع...
-
نمکیـــــــه ...
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 23:52
نمکیه ... آی خونه دار ، آی بچه دار عشق منو بردار بیار ... کدوم طرف ، کدوم خونه ، نمکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ... دنبال روی ماهشم ، تشنه ی اون نگاهشم ، نمکیــــــــــــــــــــــــه ... هوا گرمه ، کسی نیس عشقمو بیاره بده ؟! آی خونه دار آی بچه دار نمکیــــــــــــــــــــه ... جونمو می دم می گیرم...
-
اوس کریم ...
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 01:39
ای خدا می خوای منو دست خالی برگردونی ؟! ما که همیشه راضی هستیم به رضای تو ، چرا دل ما رو که خوش کردیم به کسی می خوای برگردونی ؟! البته نمی دونم ولی یه حسی بهم می گه تو راضی هستی به این کار ، پس پشتمو خالی نکن ... تو که می دونی هر چی خواستم و هر کاری خواستم بکنم به امید و توکل تو بوده ، پس تکیه کردم به تو که مطمئنم...
-
روز درد آور ...
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 17:56
1 هفته ای می شه ( از وقتی رفتم تهران و همش مجبور بودم روی پام وایسم و راه برم ) زانوی پای راستم خیلی درد می کنه ، دیروز می خواستم برم پیش دکتر نشد ، امروز اما رفتم خونه یه آقای از این ماساژورا و اینا ( می گن دکتر خدائیشم وارد بوده ) که این پای منو نگاه کنه ! باروتون می شه از ساعت تقریباً 9 که رفتیم پیشش تا ساعت 1:30...
-
دوباره سفرنامه
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 17:47
این بار سفرنامه رو با رعایت نکات ایمنی ، برای حذف نشدن این دفعه پست ها انجام می دم 16 اردیبهشت از فرودگاه به سمت تهران حرکت کردم ، توی هواپیما ( آخه برای اولین بار بود ) فشار عصبی شدیدی بهم اومد ، برای اینکه بیخیالش بشم ، آهنگ جدید معین رو گذاشتم توی گوشم ! یه 1 ساعتی توی هوا بودم ، رسیدم فرودگاه رفتم میتینگ ( جلسه...
-
سفرنامه ...( پاک شد )
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 18:48
یعنی این همه سفرنامه نوشتم پاک شد ؟! خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
بالاخره برگشتم ...
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 13:40
وای چه سفری بود ، پر از خوشحالی ، کار ، موقعیت شغلی و هنر خیلی بهم خوش گذشت اما خدائی کمی هم واسه چند نفر خیلی دلتنگ بودم مخصوصاً ...! 16 اردیبهش رفتم و 24 اردیبهشت برگشتم ، با کلی تجربه ، خاطره و دلتنگی ! داستانش مفصله ، باید یه روز بشینم واستون تعریف کنم ببینم می تونم توی یه پست جا کنم و اینکه شما بخونین یا نه ......
-
رهات می کنم ، به خاطرم بر می گردی ؟
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 01:11
وای سیب های توی سبد دارن خراب می شن ، پس کی میاد ؟! بازم مرد باغبون داره نگاهم می کنه ، بازم می خنده ... باغبون : پسر جون ، هنوز منتظرشی ؟ میادش غصه نخور ، پرنده کوچولوتو رها کن ، مطمئن باش اگه دوست داشته باشه بر می گرده ، مطمئن باش ...
-
باغ سیب ...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 19:44
توی کوچه های غم داشتم قدم می زدم و با خودم مث دیوونه ها می حرفیدم ، از زمین و زمان شاکی بودم و همش به این در و اون در فُحش می دادم ... یهو چشمم افتاد به یه دوست قدیمی که خیلی با هم می حرفیدیم و دعوا می کردیم ... نگاهش کردم ، نگاهم کرد ، بازم نگاهش کردم اونم بازم نگاهم کرد ... تو چشماش یه دنیا مهربونی دیدم ، طوری که...
-
می گن کسی رو که دوس داری ...
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 14:38
می گم کسی رو که دوس داری بهش بگو ، اینو من نمی گم همه می گن ، منم چون منطقیه قبول کردم ! یه فرد معروف هم می گه : « اگر کسی را دوست داری ، به او بگو . زیرا قلب ها معمولاً با کلماتی که نا گفته میمانند ، میشکنند » اما یه سوال ، من که نمی تونم پیداش کنم چطوری بهش بگم ...؟!
-
مرد که گریه نمی کنه ...
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 23:58
اصلاً نمی فهمم چرا اینطوری شدم ، یکی می گه مریضی ، یکی می گه اشکال نداره خوب می شی یکی هم می گه عاشقی ... یه جورائی همه اون ناراحتی هائی که لااقل هر چند مدت یکی رو یه بار می گرفتم امشب همش اومده سراغم ! دلتنگ ، دلخوری ، عذاب وجدان و ... انگار اصلاً حال خوبی ندارم ، آدمای مست رو دیدین ؟! شدم عین اونا اما اصلاً خوشی...
-
امروز واقعاً روز بدی بود ...
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 16:44
نمی دونم بدبختی هر وقت که رئیسم باهام نیست همش محل کارم کارا می افته گردن من ، البته یه مقداریشم تقصیر خودمه چون وقتی پشت سیستم می شینم اصولاً من باید نامه ها رو ... بدبختی که یکی دو تا نیست خدائی ، بازم امروز اون خانومِ ( بیـــــــب ) زنگید اول صبحی روانم رو پاک بهم ریخت ، دیگه اینقدر عصبی شده بودم که توی صدام که...
-
آخه کی مجبورت کرده بود ؟!
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 21:15
همش به خودم لعنت می فرستم که شدم مسئول آموزش این نرم افزاری که شب و روز ، آرامش و آسایشم رو ازم گرفته ... وقتی صدای گوشیم در میاد ، تموم بدنم شروع می کنه به لرزیدن که باز کدوم آدم ... ( بیـــــــب ) که باز زنگ زده و وقتی هم بر می دارم گوشی رو باید نکته به نکته رو بهشون بگم ! حقیقتش رو هم بخواین من این نرم افزار فروش...
-
وای از سفر کوتاه ...
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 18:17
چقدر از سفر های بیخودی که فقط آدم رو دور می کنن بدم میاد ، خیلی بده که نمی تونی بهترین لحظت رو با کسی باشی که دوسش داری ، اه اه اه ... خلاصشو بهتون می گم که رفته بودیم روستا ، منم از بیکاری و فکر عصبی شده بودم و فقط آهنگ گوش می کردم و صدامم در نمی اومد زیادی ، هم توی فکر بودم ... خب دیگه بسه ، خیلی خسته و داغونِ جسمی...
-
عشق عجیب
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 23:20
با یه عشق عجیبی آشنا شدم ، روحم و ذهنم رو درگیرش کرده اما قبل هر چیزی ، باید به کارائی که باید بکنم ، فکر کنم و عمل کنم ... واسه رسیدن به هدف ، روانه شدم ...
-
دلم تاپ تووپ می کنه ...
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 23:45
شدم عین این آدمائی که مست هستن ، هیچی حالیم نیست ، حال خودم رو هم نمی فهمم اصلاً اوضاع خرابی شده واسم ، خیلی اتفاقا افتاده اما یه اتفاق بیشتر از هر چیزی هم خوشحالم کرده هم درگیر ... امروز به خاطر کارم هم یه کمی با بابام بحث کردم و یکمی مشاجره اما حل شد دو روزه شدم عین این آدمائی که از زندگیشون هیچی سر در نمیارن ، نمی...
-
دوست داشتن های زیر خاکی ...
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 01:35
یکی بود ، یکی نبود چند سال پیش یه جائی ، یه دختر و پسری بودن ، از بس خوشی زده بود زیر دلشون ، هر وقتی که بهم می رسیدن دعوا می کردن این از اون ناراحت می شد ، اون از این ... این داستانا ادامه داشت ، اما کسی از دل این دو تا دیوونه خبر نداشت دختره فک می کرد پسره به همه توجه می کنه غیر اون ، پسره فک می کرد اون داره عمداً...
-
عجب شانسی واسه همکاری ...
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 23:52
چند روز پیش رئیسم با من تماس گرفت و گفت ، مهندس ص. تماس گرفتن و گفتن برای همکاری واسه یکی از شهر های خراسان شمالی ( بجنورد ) به کمکم نیاز دارن و ازم خواستن تا باهاشون تماس بگیرم و جواب رو بدم فک کنم پریروز بود تماس گرفتم باهاشون گفتم که با من امری داشتین ، و مهندس ص. جواب داد و گفت والا برای نصب نرم افزار های شرکت های...
-
شروع بدیه ...
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 01:13
چقدر سخته تنها کسی رو که داری ازت بگیرن ... نمی دونم از چی بنویسم ، آخه یه بار واستون نوشتم اما متاسفانه بروز نشد بلاگ عموی یکی از همکارام فوت کرده ، بیچاره خیلی دلم واسش سوخت ... خواهش کرد ازم جاش وایسم اما نمی تونستم چون خودم باید می اومدم دفتر و بعدشم ، من جاش وایمیستادم کسی می دید هزار تا حرف پشتش در نمی اومده که...
-
دستم به قلم ( تایپ ) نمی ره
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 02:16
نمی دونم یه مدتیه حسی به نوشتن و خودنویس رو ورق زدن ندارم ، خوب نیستم این مدت البته اتفاق خاصی هم واسم پیش نیومده که بخوام حرفی بزنم و یا اینکه بنویسمش فقط می تونم بگم بعضی چیزا واسم ظاهر شد ، بعضی حقایق روشن شد ، بعضی ها رو بیشتر شناختم و ... دیشب خونه پسر دائیم بودم ، دختر خالم و پسر خالم هم اونجا بودن شب به یاد...
-
به یاد تنهاترین دوست ...
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 00:11
چند روزه یاد اولین دوست صمیمیم افتادم ، کسی که خیلی از خوشی و ناخوشی هامو باهاش شریک شدم ، خیلی هوای همدیگه رو داشتیم و جالبیش تو این بود که روزی که دست دوستی باهم دادیم روز عید فطر بود وای که نمی دونین جقدر به داشتنش و باهاش بودن افتخار می کردم خدائی با اینکه دوست زیاد داشتیم اما فقط ما دو تا نزدیکترین دوستای همدیگه...
-
13 ، فروش کلوب ، چیز دیگه هست بگین ؟!
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 21:51
روز 13 فروردین ، روزی که هر سال واسه من کلی خاطره و شادی و ... بود امروز به گند ترین نحو تموم شد و بدون هیچ چیزی برگشتیم خونه حالا بماند که مردم توی این روز کلی می خندن و شادی می کنن و می رقصن و ... اصلاً از جمعی که توش آدمای متکبر باشن اصلاً خوشم نمیاد ، خصلتم اینه عوضم نمی شم ... خبر دیگه ای که حالمو بدتر کرد ، خبر...
-
آیدی یاهوم هک شد ...
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 15:31
وای هر روز خبرای بد ، چرا اینطوریه آخه دیشب جاتون خالی ماشین رو برداشتیم و رفتیم روستا ، با 3 تا از دوستام خیلی بهمون خوش گذشت ، آخه ساعت 12 شب راه افتادیم و 5 صبح برگشتیم توی جاده همش خندیدم و خیلی بهمون خوش گذشت اما ... اما به تلافی اون خوشگذرونی امروز یکی از دوستام SMS داد « این فحشا چی بود به فارسی بار من کردی...