-
جهان سومی ها ...
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 23:39
امشب تو شهر دنبال عابر بانک می چرخیدم ! صادرات و ملّی ، که متاسفانه هر دوتاشون تو زرد از آب در اومدن ... امشب معلوم نیست چه مرگشون بود ، حتی دستگاه های POS هم کار نمی کردن ! می خواستم کارت شارژ بگیرم ، رفتم عابر بانک دانشگاه که گفتم حتماً کار می کنه اما ... رفتم و یه مغازه نگه داشتم که برم خرت و پرت بگیرم اما به خاطر...
-
آی عطسه نیومد ...
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 21:12
امروز واقعاً روز اعصاب خوردی و ناراحتی بود ... اه از هر طرف یه فشار عصبی بهم می اومد ، از یه طرف یکی از دوستام که ازش بیخبر بودم و گفتن از من ناراحته ، از یه طرف بیماری سرما خوردگیم که خیلی اذیتم می کنه ( آخه ریه هام مشکل دارن ) و از طرف دیگه اشتباه به خاطر همون بیماری توی تایپ نامه ها و اشتباهات ... وای خدا همش عصبی...
-
همش شلوغ ...
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 20:22
آرزو می کنم زود آخر هفته ، جمعه برسه اما ... باورتون می شه 2 هفته است همش سرمون شلوغه ؟! توی دفتر نشستی یا باید تائیدیه بدی یا کلاس ثبت نام کنی یا نامه نگاری کنی یا جواب تلفن بدی و ... حالا قوز بالا قوز تر از اون ، ثبت نام سهام عدالت بود که ما رو درگیر کرده بود ! البته به قول رئیسم کار خیری بود که برای این راننده ها...
-
چی بگم ...
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 21:23
دلم می خواست لااقل اختلافی نمی بود ، حرف و حدیثی نبود خیلی خوبه ، دوست داشتنی و با ادب و پاک ! ای کاش و ای کاش شروع شد ، اما ارزشش رو داره ! تا حالا شده واستون اتفاق بی افته ، از کسی خوشتون بیاد اما اختلافات به زبان ساده ، اما خیلی عمیق با هم داشته باشین و نتونین حتی بهش فکر کنین ... راستی کمی دیدنش واسم سخت می شه ،...
-
معتاد کامپیوترم ...
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 21:38
26 هر ما آمار های صورت وضعیت های مصرفی شرکت ها رو میارن تا توی سیستم ثبت کنیم و بفرستیم برای اداره کل ، و طبق معمول چون مربوط به کامپیوتر و ... است می افته گردن من دوست دارم آمار ها رو ثبت کنم البته تا جائی که نه اشکالی داشته باشه ( منظورم اشکال هائیه که از 10 تا بیشتره و مجبوری یکی یکی همه رو اصلاح کنی ) نه اینکه...
-
آیا و آیا و آیا های دگر ...
جمعه 25 دیماه سال 1388 14:05
اشک های بی ثمر ، غصه های بی نتیجه ، داد ها و فریاد های بی صدا ... این همه به چه دلیلی ؟! بعضی وقت ها برای کسانی گریه می کنیم و غصه می خوریم که اصلاً برای ما ارزشی قائل نیستند خدایا این از سادگی ماست یا از ندادنم کاری ...؟! همه اینگونه اند ، من ، تو ، او و ...! گاهی اشک ما را سبک می کند ، گاهی غم باعث تنوع در زندگیمان...
-
آسوده ...
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 01:10
یکی نیست بگه چرا سلام نمی کنی و سرتو می ندازی و حرف می زنی ! خب نمی میری سلام کن ... سلام امروز اومدم ، ساعت 5:30 صبح با کلی خاطره و خستگی و ... دلم پوسیده بود از بس مونده بود توی غم و ناراحتی و داد و فریاد ... وای نمی دونین چه گذشت به این دل درمونده ... حالا بماند که خیلی ها هم از من یادی می کردن و بعضی ها هم پیامکی...
-
سایه شوم ...
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 00:40
نمی دونم از کجا شروع کنم ، از چی بگم که جقدر بد شده این دوره زمونه افکار پلیدی که مردم توی ذهنشون دارن ! یک شخصیتشون عاشق پیشه و شخصیت دیگشون شیطان امروز وقتی اینطور موضوعی رو متوجه شدم ، در یک آن قلبم ایستاد و ضربان قلبم از ضربه ایستاد چقدر حشتناک که به عنوان عشق وارد دل کسی می شن و بعد از دانسته های شخصی و راز های...
-
خیلی بد شد ...
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 01:21
امشب فقط آه بود و اشک ، آه من و اشک دیگری دور شدن و رفتن کسی که برای آدم با ارزش شده بود ، سخت می شه نه ؟ عادت کردن و صحبت کاش نمی رفتم و عادت نمی کردم که واسم سخت بشه بعضی وقتا دعا می کنم کاش یه دل سنگ داشتم یا دلتنگی برای کسی نداشتم نمی دونم ، خدائی امشب به خودشم گفتم چقدر خوب و با ارزشه حیف ، کسائی که خیلی راحت از...
-
یک دل و دو دلبر ...
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 21:32
نمی دونم چه دنیائی شده همه ( حتی خودم ) نمی تونیم توی دلمون فقط یکی رو دوست داشته باشیم و بهش عشق بورزیم بار ها و بار ها پیش اومده که با اینکه عشقی رو می پرستیم اما شخص دیگه ای توی دلمون خونه می کنه بهش فکر می کنیم شماچی فکر می کنین و کدوم گزینه رو انتخاب می کنین ؟ 1. خیانت است 2. خیانت نیست گزینه 1 یا 2 ؟ اونائی که...
-
دلم تنگ شده بود ...
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 13:02
وای که چقدر دلم تنگ شده بود بالاخره اومدم ... این مدت ، همه راه های ارتباطی بسته و ... چقدر بهم سخت گذشت البته هنوزم معلوم نیست برگردم یا نه اما شادم که واسه بعضی ها عزیزم و با ارزش درسته که کسی رو که می خواستم سراغمم نگرفت ( البته هنوز نه ) اما بازم واسم جای امید داره که به کسی بی دلیل اعتماد نکردم گفتم « اعتماد » ،...
-
سکوت ، سکوت ، سکوت و باز هم سکوت ...
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 20:31
از همه دنیا خسته شدم دنیای دو رو ، دنیای بی معرفت و نامرد مث آدماش که همشون فقط بلدن دروغ بگن و تظاهر به دوست داشتن کنن آخه چرا اینقدر دوست دارم ها شده کشک و تو خالی ، تهی و خالی از ارزش اینقدر بی ارزش که اندازه یه پشیز ( ذرات معلق هوا توی آفتاب ) ارزش نداره وای که این قوم بی رحم به کجا که نمی خوان برسن ... خدا می...
-
کاش می شد ...
جمعه 27 آذرماه سال 1388 21:43
کاش می شد همه راه های ارتباطی دنیا رو بست کاش می شد به کسی که ازش ناراحتی بفهمونی چرا ناراحتی کاش می شد بتونی فریاد بزنی که منم هستم ، همونی باش که من باهاتم کاش می شد بغهمونی که بهش بگی واسم خیلی با ارزشی و اون فک نکنه داری روی هوا حرف می زنی کاش می شد سکوت کرد و دیگه هیچوقت صدائی از کسی در نیاد کاش می شد به بقیه...
-
جشن برگزار شد ...
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 22:27
امشب شبی بود به یادموندنی در خاطرات حمل و نقل مسافر و کلای استان حضورم مدیر کل محترم حمل و نقل پایانه ها و پرسنل ، جمعی از پرسنل محترم راهنمائی و رانندگی ( پلیس راه ) ، حضور برترین مدیران ، رانندگان و متصدیان شرکت های مسافربری و جوایز بی نظیر با تلاوت قرآن مراسم شروع شد با صحبت های مدیر کل حمل و نقل پایانه های استان...
-
هفته حمل و نقل
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:12
شروع هفته حمل و نقل و راهداری رو به تمامی عزیزان و تلاشگران مخصوصاً رانندگان ، شرکت های مسافربری ، همکاران و همینطور تمامی اون عزیزانی که برای هموطنان و مسافران محترم کوشش و تلاش می کنن مبارک باشه
-
امروز چرا اینطوری شد ؟!
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 21:02
اگفتم ، امروز جلسه بود با استاندار ... اما متاسفانه نتونستم برم ، و بهتر شد که نرفتم البته از صبح خیلی به خودم رسیده بودم ( سوء تفاهم نشه ، من همیشه به خودم می رسم اما این دفعه خیلی بیشتر ) اما اصل این همه دردسر فرداست ، 26 آذر ماه آغاز هفته حمل و نقل فردا شب نتیجه همه زحماتمون ایشالله باید ثمره بده دعوتنامه ها رو...
-
امروز عجب روزی بود
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 00:10
وای که امروز عجب روزی بود ، همه کار انجام دادیم ... گرفتن دعوتنامه ها ، نوشتن اسامی مهمونا ، چاپ برگه برای روی هدیه ها و ... بیچاره رئیسم امروز رفته بود دنبال خریدن هدیه و کاغذ کادو کردن اونا ... اما خدا رو شکر تموم شد ، البته می شه گفت بیشتر کارا تموم شد وای نمی دونین امروز وقتی دعوتنامه رو یکی از اون اشخاصی که توی...
-
پرسش : « من کیستم ؟! » ، پاسخ : « مجهول »
شنبه 21 آذرماه سال 1388 23:32
همش توی ذهنم این سوال رو مرور می کنم ، من کی ام ؟! تا حالا جوابهای زیادی براش پیدا کردم ، اما دیدم با حرف هائی که بقیه می زنن فرق داره ! یکی می گه خوب ، یکی می گه بد ، یکی می گه متغیر ، یکی می گه غیر قابل پیش بینی ! اما خودم می گم مجهول ... شخصیتم فرق می کنه ، اونطوری نیستم که خودم فکر می کنم ! وقتی کسی می گه خوب و...
-
خودنویس ...
شنبه 21 آذرماه سال 1388 14:32
-
دنیای وارونه ...
شنبه 21 آذرماه سال 1388 01:00
گاهی دلم هوائی می شه ، اینقدر سبک که منو می بره تو اعماق خیال دنیائی که توش پر از محبت و عشق و صفاست کسی واسه هوس دست کسی رو نمی گیره کسی دل کسی رو نمی شکونه همه همدیگه رو دوس دارن توی اون دنیا حرفی از نامردی و بی معرفتی نیست ، حرفی از قتل و جنایت و دزدی و کشتن نیست ابر قدرتی نیست که ظلم کنه و صدای ملّت ضعیف در نیاد...
-
بارون شدیدی بود ...
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 00:59
سلام دلم واسه خودنویس تنگ شده بود این مدت خیلی سرم شلوغ بود ، جلسه های مختلف توی محل کارم ، کارای خودم توی دفتر ، مشکلات سیستم های کامپیوتری مجموعه و ... راستی امروز خیلی عجیب بارون می اومد ، سیل راه افتاده بود ، جوب های آب پر شده بودن و من بیچاره توی این هوای بارونی واسه برطرف کردن مشکل یکی از سیستم های دفاتر شهر...
-
زندگی همین امروزه ( امروز ، فردای دیروز و دیروز فرداست )
جمعه 13 آذرماه سال 1388 01:08
شاید تا حالا فکر نکرده باشین ولی زندگی همین امروزه گذشته ها رو پشت سر گذاشتین ، آینده هم معلوم نیست پس در حال حاضر امروز زندگیه ...::: امروز فردای دیروز و دیروز فرداست :::... چقدر از وقتتون و فکرتون رو به دیروز یا فردا مشغول کردین ؟! تا حالا سعی کردین به امروز فکر کنین ؟! امروز حس کردین که با دیروزتون فرق داشته یا نه...
-
وای که امروز عجب ...
جمعه 13 آذرماه سال 1388 00:48
امروز از صبح همش درگیر بودم از اون طرف شرکت ها که هر کسی یه غُر غُری می کردن و دفاتر شهرشون یه جور دیگه ! اینقدر بدم میاد زحمتی که آدم واسشون می کشه رو نادیده بگیرن ادعائی ندارم اما لااقل حرفی می زنم به حرفم گوش کنن حالا پیگیری وضعیت ثبت آمار ماهیانه توسط اداره کل هم که پیش کش بعضی وقتا اینقدر نارحت می شم که خدائی دوس...
-
آیا کسی هست ...؟!
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 00:39
باز آمدم با همه درد و غم و خجالت باز آمدم با همه دوست نداشتن ها و داشتن های بی نهایت باز آمدم با سکوتی پر از معنا اما بی صدا باز آمدم با کوله باری از حسرت و آه و بی حمایت کیست مرا یاری دهد در این زمان برزخی که هر کس فکر اعمال و افکار خویش اند کیست مرا نامی دهد در این بی هویت های بی امان که هر کسی به دنبال نشانه ای از...
-
صورتک
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 22:12
هر روز صبح که بیدار می شیم تا وقتی که می خوابیم ، با هزاران آدم برخورد می کنیم یکی غمگین ، یکی خندون ، یکی عصبانی یکی ... هر کسی رو با یه صورتک صورتک های جور واجور ، با هزاران شکل و شمایل منم یکی از این آدما هستم که با صورتک خودم می رم بین مردم صورتک شاد و خندون واسه اینکه کسی نتونه از قیافم بخونه که توی دلم چی می...
-
شعر کُردی ...
شنبه 7 آذرماه سال 1388 21:53
وای که زبون کُردی رو چقدر دوس دارم شعر زیر به زبون کُردی و زیرش ترجمه فارسیشه حتماً بخونین خیلی خوشگله ... ( متن کُردی ) ده ستت بده به ده ستم دڵم به تۆوه گه رمه ئه وینی تۆ هه تایی خولیایی مێشک و سه رمه تۆکێی ؟ که من گه ره کمه دڵه که ی خۆم بده م پێت تۆکێی که من عیشقی تۆم ؛ من بۆتۆ وتۆ بۆمن شێت دڵم به هه ست و سۆزو به...
-
چرا اینطوری شدم ؟!
شنبه 7 آذرماه سال 1388 21:22
چرا اینطوری ام ؟! بی حس و حال انگاری توی خواب دارم سیر می کنم و هر چقدر به خودم سیلی می زنم که بیدار بشم ... نمی شه نمی دونم قبلاً که اینطوری می شدم چیکار می کردم که یه مقدار حس و حالم بهتر می شد یه سفر باید برم ، واسه خوب شدن باید سفر برم می رم یه جائی که روحم رو تازه کنه ، دیدن کسائی که خیلی دوسشون دارم ! مطمئناً...
-
عید مبارک ...
شنبه 7 آذرماه سال 1388 00:16
عید قربان ، روز کشتن نفس و روز اثبات پاکی و صداقت مبارک باشه به همه شما عزیزان ...
-
خدایا ...
شنبه 7 آذرماه سال 1388 00:08
گریانم از این همه درد و غم و جدائی گریانم از این همه رباعی بی معانی گریانم از این همه رفیق نامرد گریانم از این همه رفتن و دل شکستن
-
چرا اینقدر بی حس ...
جمعه 6 آذرماه سال 1388 23:27
اصلاً نمی دونم چم شده حس و حال هچی رو ندارم نه شور و شّری واسه شوخی نه حالی واسه انجام کاری نه ... از هر کی هم می پرسم می گه منم اینطوری ام شب عید آدم اینطوری باشه خیلی بده وای که چقدر بی حوصلگی بده راستی مگه آخر دنیاست که اینطوری شدیم ؟! شما هم حس منو دارین ؟! دست و دلتون به کاری یا چیزی نمی ره ؟! آخر دنیاست آدمک ؟!...