چه حس خوبیه وقتی ... می دونی که یکی دوست داره !
چه حس خوبیه وقتی ... وقتی چشمات رو می بندی اون رو جلوی چشمات ببینی !
چه حس خوبیه وقتی ... داره نگاهت می کنه ، دست و پات رو گم کنی و بخوای بخوری زمین !
چه حس خوبیه وقتی ... بدترین لحظه ها هم که باشه ، وقتی اون کنارته ؛ اون لحظه بهترین لحظه است !
چه حس خوبیه وقتی ... دلت از تنهائی می ترسه ، اون کنارته !
چه حس خوبیه وقتی ... دلت گریه می خواد ، اونم باهات گریه می کنه !
چه حس خوبیه وقتی ... اصلاً انتظارشو نداری ، یه بوسه روی صورتته !
چه حس خوبیه وقتی ... توی عمق خوابی ، زنگ بزنه و بهت بگه دوست داره !
چه حس خوبیه وقتی ... می خوای کمی ازش دور بشی ، داری از غصه می میری ، بهت بگه می خوام کنارت باشم !
چه حس خوبیه وقتی ... بدونی قبلاً ازت متنفر بوده اما الان عاشقته !
چه حس خوبیه وقتی ... لحظه هائی که خوش نیست ، به اون فکر می کنی و می خوای کنارش باشی !
چه حس خوبیه وقتی ... بدونی یکی داره به تو فکر می کنه !
چه حس خوبیه وقتی ... دلت تنگ شده ، داری از غم می میری و اشک می ریزی بفهمی یکی واسه تو دلتنگه و اشک می ریزه !
چه حس خوبیه وقتی ... دلت واسه صداش تنگ می شه ، بهت زنگ می زنه !
چه حس خوبیه وقتی ... واسش هدیه می خری اینقدر خوشحال می شه که دوس داری همیشه خوشحال ببینیش !
چه حس خوبیه وقتی ... می خوابی ، خواب اونو ببینی !
چه حس خوبیه وقتی ... تنهائی ، اون تنهات نمی زاره ...
پ.ن : واقعاً چه حس خوبیه وقتی می دونی کسی توی دنیا هست که دنیاش توئی ...
پرده اول ( من اومدم ) : خوش اومدم و خوب اومدم و این حرفا ( شما که یهم نمی گین ) ! خیلی دلم می خواست بیام و واستون بنویسم اما خب مشکلات درسی و کاری به من افتخار در خدمت شما بودن رو نداد و به خاطر این شرمنده ام ...
پرده دوم ( کلاس های ترم جدید ) : وای ترم جدید با یه درس جدید شروع شد ؛ اون هیچ چیزی نبود جز زبان انگلیسی ( البته عمومی ، تخصصیش مونده ) و البته یه درس دیگه به اسم آمار و احتمالات ! استاداش یه کمی خشک هستن و نمی شه زیاد تحملشون کرد ! ( شوخی می کنم استادای خوبی هستن ) ! خانم ر. استاد آمار و احتمالات و آقای م.ن استاد زبان انگلیسی ! وای نمی دونین جلسه ی اولی که اومده بود چقد پیشش ضایع شدیم رفت خدائی ! همون اول انگلیسی شروع کرد به حرف زدن و ما رو خجالت زده کرد و در آخر گفت : شما باید بخواید که یاد بگیرید ، من فقط اومدم کمکتون کنم و اینکه نمره هم بگیرین و من نمره نمی دم ( بله ، دستشون درد نکنه ) ! البته درس های دیگه ای هم مث ساختمان داده ها با استاد ن.ف ، زبان های برنامه نویسی وب با استاد ص. و ادبیات با ... ( اسم استاد یاد نمیاد ) ! این ترم درس های سختی داریم اما خب برعکس استاد هاش خیلی با تجربه و مغز پُر هستن ! در کل این ترم ترم خوبی باید باشه ( دعا کنین قبول شم ) ...
پرده سوم ( آهنگ جدید سیروان خسروی ) : آهنگ بارون پائیزی سیروان خسروی رو شنیدین ؟ خیلی باحاله ! با تموم آهنگائی که ازش شنیدم فرق داره ( صدا صدای اصلی خودشه ) ! سیروان یکی از تنظیم کننده های مورد علاقه ی منه و من شخصاً کارشو خیلی دوس دارم ...
آهای بارون پائیزی ... کی گفته تو غم انگیزی
تو داری خاطراتم رو ... تو ذهن کوچه می ریزی
پرده چهارم ( دم بریده و دلتنگی ) : وای شما نمی دونین چقده من خوشحالم ! قبلنا فک می کردم دم بریده دلش واسم تنگ نمی شه ! البته نه که تنگ نشه اما نه اینقده ! مشکلی واسش پیش اومده بود و تقریباً چند روزی نتونستیم با هم صحبت کنیم و باهم در ارتباط باشیم ؛ بعد چند شب زنگ زدم بهش و تونست صحبت کنه ! نمی دونین چقدر دلم واسش تنگ شده بود و اینقدر دل تنگ همدیگه شده بودیم که نگو و نپرس به خدا ! ( دیگه چیزی نمی گوئیم ... )
پرده پنجم ( ADSL ) : باورتون می شه هنوز اینترنت خونه وصل نشده ؟ یه Access Point گرفتم اما هنوز نتونستم خودم رو به آنتن اصلی اینترنت شرکت وصل کنم ! قرار شده شرکت یه آنتن Sector نصب کنه و من بتونم از طریق اون اینترنت رو دریافت کنم ! دردسری شده این اینترنت هم برای ما به خدا . دوس نداشتم تا وقتی اینترنتم وصل نشده بلاگ رو آپ کنم اما خب دیدم خیلی وقته ساکتم ! به خاطر شما آپ کردم دیگه ...
پ.ن اول : از همگیتون که به وبلاگم سر می زنین ممنونم
پ.ن دوم : بازی رو کیا انجام دادن ؟
پرده اول ( ADSL ندارم ) : خونه ای رو که 12 سال توش زندگی کردم ، بهش عادت کرده بودم ، همسایه هاش رو می شناختیم ( دروغ گفتم ، فقط همسایه ی سمت چپ و راست ) ، به محله ی امن و آرامشش ( دروغ گفتم ، هرزگاهی ماشین گشت یهو می اومد توش آژیر کشون و این حرفا ، چند دفعه هم گرفتن و تعقیب و گریز داشتن ) ، محوطه ی باز 20 متریش ، کوچه ی صاف ( درود گفتم ، شهرداری ، آب و فاضلاب ، تلفن هر یه ماه یه بار می اومدن می کندن ) و ... عوض کردیم و الان اومدیم خونه ای که طبقه دوم خونه ی دختر دائیمه و اونجا سکنی کردیم و این حرفا ! متاسفانه دقیقاً روز شبی که اثاث کشی داشتیم دستور تخلیه رانژه رو از شرکت گرفتم ! یه چیزی که بهد متوجهش شدم خیلی ناراحتم کرد ، اونم هیچی نبود جز اینکه این خط تلفن جدید به صورت کابل نوریه و هیچ شرکتی نمی تونه ADSL بده و خود مخابرات اون خط ها رو پشتیبانی می کنه ! بدبختی اینکه اینترنتی هم که مخابرات می ده هم سرعتش کمه و هم اینکه هزینش بالاس و به درد کار من که تقریباً دانلود دارم 24 ساعته صرف نمی کنه ! هیچی دیگه هم از اینترنتم موندم و هم اینکه از بیچارگی از Dialup استفاده می کنم ! ببینین اوج بدبختی رو ...
پرده دوم ( Valentine گذشت ) : آره دیگه روز عشق هم گذشت و این حرفا ، شماها چیکا کردین ؟ من که رفتم واسه دم بریده کادو خریدم اما دق مرگش کردم و نگفتم چی واسش خریدم ! آخه باید بهش بدم و ببینه و کیف کنه ! اون معلوم نیست واسه من چی خریده ، هنوز خبر ندارم ! راستی یه هفته پیش رفتم پیش شنگول واسه چند تا کار ، شب قبلشم قرار بود دم بریده واسه من پاستیل بخره و بیاره اما دیدم هیچ خبری نیست ! ببینین چقده خوش قوله ! البته گفت نمی دونستم می ری پیش شنگول والا می دادم با خودش بیاره ...
پرده سوم ( خبر بد ) : یه مدت پیش از یکی از دوستام شنیدم که مادر بزرگ عزیزش فوت کرده ( نمی دونم چرا نگفته بود ) اما دیدم خیلی بیشتر اون گذشت و خبری نداد و منم دیدم دیگه خیلی داره ضایع می شه و می دونم شاید از دستم دلخور بشه اما می گم بهتون که کیه ! دوست عزیزمون بهزاد مادر بزرگ عزیزش رو از دست داده نزدیک دو ماهه و من از همینجا بهش تسلیت می گم و از خدا برای خانواده اش صبر از خدا خواستارم ! روحشون شاد ...
پرده چهارم ( صورتم برید ) : دیشب جاتون خالی رفتیم به سر و صورت صفای کافی بدیم اما از ناشی بودن زدم صورتم رو بریدم ! هنوز صورتم که خوبه ، دستمم زدم ناقص کردم تیغ رو کشیدم روش ( البته مقصر نبودم ، حواسم نبود ) ! هیچی دیگه وقتی از حموم اومدم بیرون مامانم با یه وضعیتی گفت آئین چیکار کردی که خدائی خودم کُپ کردم که چی شده ! خلاصه اینم از صفا دادن ما به صورت ...
پرده پنجم ( دیشب عجب ضد حالی بود ) : دیشب خیلی واستون نوشته بودم ! خیلی بیشتر از اینی که فک کنم الان دارم می نویسم واستون اما به خاطر یه اشتباه خودم ، برق قطع شد و همه نوشته هام پاک شد ! اعصابم خورد شد ، و خیلی ناراحت شدم ! بعد از چند دقیقه تازه متوجه شدم که چیکار می کردم و چی شد ! اوووف ...
پرده ششم ( دانشگاه ) : امروز رفتم برگه انتخاب واحد رو گرفتم و اگه بتونم می رم و فردا فیش ها و ... رو می ریزم و بعد از ظهرشم کلاس دارم ! بله کلاس ها شروع و ما باید بریم سر کلاس و این حرف ها ! دانشجوئیم دیگه ...
پرده هفتم ( تقدیر و تشکر ) : اینجا باید از دوستانی چون کرم خبیث ، کُپُل بانو ، سحر خانوم تشکر ویژه و قدردانی کنم که اینقدر توی این مدتی که نبودم به بلاگم سر می زدن و احوال پرسی و اینا داشتن ! ممنونم دوستای خوبم ...
پرده هشتم ( کیبورد لعنتی ) : وای خدا این کیبورده که دارم واسش می نویسم چقدر مزخرفه ! جای پ و ژ و ، و اینا عوض شده ( طبق اصول پارسی و علائم مشخص شده روی کیبورد ) و اعصاب من داره خط خطی می شه که مجبورم همش تعویض کنم و پاک کنم و اینا ! اومدم دفتر نظارت ، پیش دوستم ...
پرده نهم ( امید - پیروزی - دوست دارم ) : دقیقاً خواننده - آلبوم - آهنگ رو دقت کنین و برین دنبالش و گوشش کنین ! چندین سال پیش خونده اما من عاشق این آهنگ شدم و خیلی دوسش دارم ! واقعاً خوشگل و قشنگه این آهنگ امید مث بقیه آهنگاش اما این منو خیلی گرفته !
ناز نگاه تو باده ی ناب من ... مست و خرابم کن تو ای همه تب و تاب من
ای گل باغ دل چشم و چراغ دل ... من به تو دل بستم فقط تو رو می پرستم
کاش یکی پیدا بشه به افتخار امید این آهنگ رو بازخونی کنه ...
پرده نهم ( پایان نامه ) : فقط اومدم بگم تا یه مدتی دوباره محدود و از نظر ها پنهان می شم ! کار دارم و کلاسامم شروع شده ! راستی در آخر آلبوم یادگاری سیاوش قمیشی رو دانلود کنین خیلی باحاله ! با خیلی آدمای جالبی هم کار کرده ! دوستون دارم ...
این روزا مشکلات زیادی داره واسم پیش میاد ، همشم نگران کننده است ! نمی تونم در موردش اینجا صحبت کنم ! چیزی هم نمی گم اما واقعاً داره روی اعصابم می ره و اونم عجیـــــــــــــــب ...
چقدر این روزا دارم اذیت می شم و فکر و خیال های ناجور میاد توی ذهنم ! سال پیش قبل از اینکه با دم بریده دوست بشم ، می خواستم واسه یه سفر آماده بشم که از اینجا برم و بتونم زندگیمو یه جای دیگه ادامه بدم اما یه اتفاق خیلی خوب توی زندگیم افتاد که منو نگهم داشت ؛ از این بابت خیلی خوشحالم که موندم اما اگر اون اتفاقی که می خوام بی افته ، اتفاق نیوفته چی ؟! دیشب داشتم به همین فکر می کردم ! نمی دونم چه تصمیمی بگیرم ! موندم توی فکر و خیالا ! تصمیم گرفتن چقدر سخت شده واسم ! دلت می خواد همه طرف تو باشن اما یهو می بینی کسی باهات نیست جز چند نفر ... !
یادمه عشق آسون نمی خواستم ! دنبال عشقی بودم که واسش تلاش کنم و بجنگم ؛ این منو ارضاء می کرد و می تونستم بفهمم واسه همین تلاش هام ، چقدر اون طرف رو دوسش دارم ! اما سوال مهم اینه : « اگه من واسش بجنگم ، اونم کنارم می ایسته ؟ » ! تا الان که می شه گفت نشون داده کنارمه ! البته جنگی در کار نبوده اما تا الان فهمیدم کنارمه ! پس اگه اشتباه نکنم ، هست ...
من شخصیتم اینطوریه ، وقتی یکی منو از یه چیزی منع می کنه و اجازه نمی ده بدتر سیریش می شم و پیله که به اون چیزی که می خوام دست پیدا کنم ! مرگ یه بار شیون هم یه بار ! دارم ریسک بزرگی می کنم ! ( بیا و بگو که کنارمی ، بیا ... )
واسه اون نوشت : بیا اینجا ...
پ.ن اول : دوستان عزیزم ببخشید که اینجا حوصلتون رو سر می برم اما خب اینجا دفتر خاطرات منه ...
پ.ن دوم : نظرتون چیه قالب خودنویس رو عوض کنم ؟