خدایا به حق پاکیت و عشقی که از وجود بی نهایت تو گرفتم ، امشب رو پرستو هیچوقت فراموش نکنه ...
کاش واقعاً یکی منو خوب می شناخت ! حتی پرستو هم من رو نمی شناسه که بدونه واقعاً کی هستم و چیکار می کنم !
کی می دونه واسه کیا چیکارا کردم و واسه کیا حتی اندازه یه نخود ارزشی قائل نشدم ؟! هیشکی نمی دونه ...
همه ی اون آدمائی که فکر می کنن خوب من رو شناختن دارن دروغ می گن و من رو اصلاً نشناختن ... مجبورین بگین روی من شناخت دارین ؟! من رو از خودم بهتر می شناسین یا اینکه من رو بزرگ کردین ؟! خواهش می کنم دیگه این چیزا رو نگین ...
همه دارن می گن من حسودم ! حرفتون کاملاً درسته اما کی می دونه چرا حسودم ؟! یه داستانی بود که می گفتم به خاطر دختر دائیم و داداشم بوده و واسه همه همین رو گفتم ! حتی پرستو ... . اما کی می دونه اصل جریان کجاست ؟ هیشکی نمی دونه ...
همه از این می گن که من آدم حساسی هستم و انتظارم خیلی بیش از حده و پر توقع هستم ... دم همگیتون گرم اما چرا وقتی نوبت به من می رسه من پر توقع می شم ؟! همونی که هر وقت کار داشتی اومدی با پروئی کامل بهم گفتی حتی یه تشکر نکردی اما وقتی ازت یه چیز کوچیک واسه خودم خواستم شدم پر توقع ؟! ایول به مرامت ...
همه می گن من آدم عصبی هستم و زود سگ می شم ! آره درسته ؛ من سریع عصبانی می شم و از کوره در می رم ... هیچ مشکلی هم ندارم و آدم روانی نیستم و مث همه عصبانی می شم اما چرا مورد انتقاد می گیرم ؟! به خاطر اینکه وقتی می بینم یکی داره فقط حرف خودش رو می زنه و انتظار داره فقط حرف حرف اون باشه و من باید گوش کنم عصبیم می کنه ! من از خود خواهی بدم میاد و متنفرم ! تا حالا با من اومدی بیرون ؟ تا حالا ازم چیزی خواستی ؟ کی می دونه من چطوری ام ؟ تا حالا وقتی من عصبانی می شم قبل از اینکه در مورد من قضاوت کنین ، به رفتار خودتون فکر کردین ؟ نه دیگه اگه فکر می کردین به منم حق می دادین ...
نمی دونم چرا بعضی از آدما هستن میان و جلوی من می گن آئین تو چه آدم پاکی هستی ، آدم خوبی هستی و دنبال خوبی و ... اما پشت سرم تا می تونن می رن و فقط غیبت می کنن و یکی از بارزترین چیزائی که می گن اینه من عُقده دارم ، آدم مغروری ام و ...! آخه یکی نیست بهش بگه آخه بدبخت بیچاره وقتی که دنبال یه گوش می گردی که وراجی کنی و زر بزنی هر کنار گوش من ، دعواهاتو که باید با کس دیگه ای بکنی میای و با من می کنی و من هیچی نمی گم و ساکت فقط سعی می کنم شنونده باشم که خوبه اما بعدش که می بینی خرت از پل گذشت من می شم آدم بده ؟! دم شما هم مث بالائی ها گرم ...
من نمی دونم چرا همه انتظار دارن من باید : خوب باشم ، خوش اخلاق باشم ، مهربون باشم ، حسود نباشم ، به کسی کاری نداشته باشم ، با ادب باشم ، درک کنم ، محبت کنم ، وقتی کار دارن توجه کنم ، کاری رو که بهم دادن درست انجام بدم ، با کسی دعوا نکنم ، صبر داشته باشم ، سریع پاسخ بدم ، حرف گوش کن باشم ، احترامشون رو نگه دارم ، حق رو به اونا بدم ، کاری به کارشون نداشته باشم و ...! شما رو به هرچی که می پرستین قسمتنون می دم کدومشون رو شما در مورد من انجام دادین ؟! به خدا اگه دروغ بگین امیدوارم ... نه من حق ندارم نفرین کنم ...
شماها نمی دونین من چیکارا واسه کیا کردم ، چه کارائی واسه علاقه ام کردم ، واسه عشقم کردم ، واسه آدم های اطرافم کردم ، واسه شادی و خوبی شما ها کردم ... اما یادتون نمیاد ! اگه یادتون میاد ، حتماً حرفتون درسته وظیفه ی کوچیکم بوده که باید انجام می دادم و ازتون نباید انتظاری داشته باشم ! اون چیزی رو که خودتون دوس دارن دلتون می خواد من درکش کنم و قبولش کنم اما دوس ندارین من اعتراضی کنم که چرا اینطوری ! مگه من آدم نیستم ؟! حتماً نیستم ...
زیر پا له شدنم خیلی عالیه و راحت می تونین لهم کنین ! چون آدمی نیستم که دنبال این باشم که خوردتون کنم و زیر پا لهتون کنم ! از اول سرم به کار خودم گرم بوده و هر کسی هم بهم بدی کرده جوابشو ندادم و اونم گذاشت روی اینکه من اسکلم ! آره عزیز من اُسکلم ، خودم خیلی قبول دارم ...
پ.ن اول : این حرف هائی رو که نوشته شده باور نکنین ! من آدم بدی هستم ... اینا رو هم من ننوشتم بلکه یه کسی نوشته که کمی مشکل شخصیتی داره ...! شما به بزرگیتون ببخشید ...
پ.ن دوم : ای خدا ، به خاطر همه ی اشتباهاتی که کردم من رو ببخش ! می دونم آدم بدی هستم ...
پرده اول ( مریض شدم ) : امروز روز اول سرما خوردگی منه ؛ متاسفانه خیلی بد شروع شد چون واقعاً امروز دیگه با اینکه روزه هم بودم خیلی بهم سخت گذشت و داغون شدم ! هم گرمم بود و هم اینکه نمی خواستم روزه ی ای رو که داشتم بشکنم واسه همین کمی بهم سخت گذشت . راستش جریان مریض شدنم خنده داره کمی . مامان مریض بودن دیروز و سر سفره افطار یه لیوان رو ازش آب خوردن و گذاشتنش کنار گفتن کسی از این آب نخوره که من مریضم . منِ از همه جا بی خبر بدبخت دید سه تا لیوان اونجاست و یکیش رو برداشتم و شربت خوردم توش . یهو دیدم صدای مامان بلند شد که مگه من نگفتم کسی از این لیوان آب نخوره ؟! خب احمق من مریضم ... ! بلی ، بنده از این شانس خیلی خوب استفاده کردم و خوب خودم رو مریض کردم ... کمی لوضه هام هم کمی وروم کرده و باعث شده احساس کنم که یه چیزی توی گلوم اضافیه ... حالا اثرات بعدی رو که بعداً خواهیم دید و تجربه خواهیم کرد ...
پرده دوم ( پرستوی من کمی کسالت داره ) : پرستوی خوشگلم کمی کسالت داره که خیلی مهمتر از بیماری منه و واقعاً واسش نگرانم ! امروز داشت خودشو لوس می کردم واسم که بیخیال و اینا دیگه کمی دعواش کردم و اون طفلکی هم هیچی نگفت جز چشم . خیلی دلم سوخت کمی دعواش کردم اما خب نیاز بود آخه سر به هواست ! دعا کنین هر دومون بهتر بشیم ...
پرده سوم ( دختر عموی کوچیکم ) : متاسفانه دیشب دختر عموم یه تصادف خیلی کوچیک داشته ( چقدر کوچیک ؟ ) که منجر به شکستن پاش شده ! خیلی ناراحت شدم امروز که شنیدم و واقعاً دلم واسش سوخت . دختر کوچیک 14 ساله است و خیلی بین همه ی دخترای فامیل به من نزدیک تره و دختر با شعور و عاقلیه ! همیشه بابا و من تعریفشو می کنیم که خیلی فرق داره با همه حتی خانواده خودش ...
پرده چهارم ( ماه رمضون ) : دوستای من با ماه رمضون چطورین ؟ خوبین ؟ روزه هاتونو می گیرن ؟ پرستو رو من راستش اجازه نمی دم بگیره آخه کمی ضعیفه و قدرتش رو نداره کامل روزه بگیره اما خب جاش من می گیرم و اینا ... حتی با خدا شرط می بندم که روزه ی مثلاً فلان روزم رو که می خوام شروع کنم به نیت پرستو بگیرم ...
پرده پنجم ( فامیل های ما ) : راستش رو بخواین من فکر می کردم که دخترای فامیلمون پشت سرم حرف می زنن و از من به عنوان یه شخصی یاد می کنن که زیاد جالب نیست اما فکر نمی کردم در این حد و وسعت شدید ... . داشتم با همین دختر عموم که بالا گفتم صحبت می کردم و دیدم بله اینا خیلی از این آدمائی هستن که دوست دارن با خراب کردن من واسه خودشون پل بسازن و از من برن اون بالا ها اما نمی دونستن هر کاری کنن من که مث اونا نیستم ؛ خودشون با مخ می خوردن توی زمین که صداشون در نیاد ... فدای سرم و بهتر ... من که اهل تلافی نیستم و نمی خوام خودم رو با اونا توی یه مسیر و ارزش قرار بدم ! باید یه فرقی بین من و اونا باشه ...
واسه اون نوشت : الهی خوب بشی عزیزم ...
پ.ن : حالمم خوب نیست ... فردا امتحان دارم اما حس خوندن ندارم ...