امشب یاد قدیما افتادم ، بچگی هام با هزار کار کرده و نکرده و بی عقلی و ...
یاد بهترین دوران مدرسم که خیلی بهم خوش گذشت و همیشه دعوا و بخند و ... ( 2 و 3 هنرستان )
یادمه کلاغ پر بازی می کردیم ، هر کسی اشتباه دستش رو بالا می کرد همه بچه ها دستش رو می گرفتن می زدن بهش بیچاره ...
کل کل ، دعوا ، خنده و ...
حیف زود تموم شدن ، این روزا اگرم اون بجه ها رو ببینی ممکنه بعد سالی 1 دفعه باشه
تو خیابون ، بی هوا ، یهوئی ...
دورانی بود واسه خودش ، حیف که تموم شد
بچه ها رو که می دیدم همیشه یاد اون زمانا می کردن ، می گفتن چقدر زمان زود گذره و تموم می شه ...
الان چی ؟!
الان تمام سرگرمیم ( اونم اجباری ) شده نت و نت و نت ...
یا خونه پای نت نشستم ، یا سر کارم ...
اگرم می رم بیرون فقط به خاطر کاره
بهترین دوستام الان هر کدوم توی یه شهری درگیر کاراشونن ...
یکی تبریز داره درس می خونه ، یکی مشهد داره کار می کنه اونی هم که اینجاس بیچاره امتحاناش داره شروع می شه و همش در گیر کاراشه ...
همه دلخوشیم یه شماره است که ذخیره شده و همین نت و حرفیدن با عشقم و نوشتن توی خودنویس ...
خدایا نورکتم هر چی خودت صلاح می دونی ...
امشب پیاده امکان داره برم خونه یکی ...
هم ورزشیه هم اینکه اونو می بینم بعد یک هفته ...
می ترسم عشقم بره سر کار ، حتی نتونم خونش برم با اینکه بهش قول دادم بعد از اینکه مستقل شدم همیشه با عشق خونشونیم و با همش خوش می گذرونیم ...
واسه اون نوشت : کاش الان پیشم بودی ، باهم می رفتیم تو کل شهر دور می زدیم و مسخره بازی در می آوردیم ! حیف که نمی شه ...
تا همین 1 ساعت پیش دکتر بودم ...
آخه چرا همش بدبختی میاد ؟!
رفته بودم دکتر ، گفت برو عکس بگیر ...
رفتم رادیولوژی عکس گرفتم ، سریع بردم مطب دکتر و وقتی رفتم تو بهم گفت ، اصطلاحاً به این مشکل شما می گن موش زانو ( یه چند تا اسم دیگه هم برد من متوجه نشدم چی بود ) و باید دارو مصرف کنی ...
واست دو تا آمپولم می نویسم ( نمی دونم می خواد بزنم تو زانوم یا ... ) به همراه قرص و همینطور MRI که بری بیمارستان و بگیری ...
توصیه می کنم یا بری مشهد یا زاهدان ، هر کدوم واست راحت تره و اقدام کنی البته اینجا هم می شه اما دو هفته ای یه باره ...
گفت اگر با دارو خوب شد که چه بهتر و اگه خدئی نکرده نشد باید عمل کنی ...
وووی چیکا کنم حالا ...
عین این عشایر هر هفته 5شنبه و جمعه ها کوچ می کنیم به سمت منطقه سردسیر ( از گرمای شهر ) و می ریم به سمت روستامون و کلی حال و صفا بر می گردیم خونه ...
چند تا عکس هم گرفتم که در آخر می زارم واستون تا ببینین درخت و بوستان رو ...
امروز من ( به خاطر حضور چند نفر که زیاد با جمعشون حال نمی کنم ) مث یه پسر خوب و مؤدب نشسته بودم سر جام و یه کلمه هم نحرفیدم ، طوری که مامانم اومدن ازم پرسیدن چی شده و اینا ...
اما آخریا دیگه دیدم ارزش نداره آدم ساکت باشه ، با شوخی های ملیح تموم کردم سفر رو و برگشتیم به سمت شهرمون ...
من کلاً اخلاقم اینه همیشه توی خونه و برای خانواده خودم شادم اما بیرون زیاد نه !
توی ماشین کلی حرفیدیم و شوخی کردیم با بابا و خندیدیم همگی ، خیلی کیف داد ...
جاتون خالی توت هم خوردیم ، خیلی خوب بود ( اینا از بس بی جنبه ان ، صبح هم خوردن ، عصر هم رفتیم باغ دوباره خوردن )
وای از فردا دوباره سرمون شلوغ می شه ، باید به فکر کاروان باشیم واسه رحلت امام بفرستیم به تهران و کلی دردسر ...
آخ توی دستم یه تیکه چوب نازک رفته اذیتم می کنه ، باید برم با سوزن درش بیارم ...
شما تا اون وقت عکسا رو ببینین ...
الان نوشت : البته متذکر بشم ، این عکس بالائی که می بینین یه خونه کاهگلی و آجریه خراب شده و قراره توی باغش یه خونه شیک و خوشگل بسازیم ...
ولم کنین بابا ، دلم به یکی خوش بود که اونم انگاری ...
اصلاً نمی دونم شاید شانس گند منه ، اه اه اه ...
خستم خیلی خسته ام ...
Do you love me ?!
نمکیه ...
آی خونه دار ، آی بچه دار عشق منو بردار بیار ...
کدوم طرف ، کدوم خونه ، نمکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...
دنبال روی ماهشم ، تشنه ی اون نگاهشم ، نمکیــــــــــــــــــــــــه ...
هوا گرمه ، کسی نیس عشقمو بیاره بده ؟! آی خونه دار آی بچه دار نمکیــــــــــــــــــــه ...
جونمو می دم می گیرم ازتون ، پولشو می دم می خرم ازتون ، نمکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...