خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

تا سحر بیدار باش تا بری سر کار

بله ، امروز قضیه ما شده « سحر خیز باش تا کامروا شوی » اما با این فرق که می گن « بیدار باش تا سحر که بری سر کار » ...

ساعت 5 صبح باید برم از اولین سرویس هائی که قراره شروع بشه ، سیستم ها رو راه اندازی کنم

خیلی کار سختی شده اما بتونم خودم رو در این زمینه هم نشون بدم فرصت خیلی خوبیه واسم ...

ما که قرار نیست از نرم افزار قدیم استفاده کنیم ، باید متصل بشیم به Server جدید و از اون نرم افزار رو بخونیم ...

دیشب همه چی یهو بهم ریخت ، من بیچاره هم درگیر بودم

تازه ساعت 9 داشتم می رسیدم خونه که تماس گرفتن سیستممون بهم ریخته !

باورتون نمی شه اگه بگم ، فاصله خونه تا پایانه رو با 120 کیلومتر در ساعت با ماشین می رفتم که سریع برسم که اینا بتونن صورت وضعیت رو چاپ کنن

فردا روز دشواری دارم اما توکل به خدا ، ایشالله حل بشه ...

خبریه ؟!

بابا چه کاری شدم مــــــــــــــــــن خودم به خودم شک کردم ...

امروز عشقولیم برگشته به من می گه : تو اینقده مشغولی ، چطوری می خوای بدرسی ؟

آخه قرار گذاشتم باهاش ادامه تحصیل بدم شوهرم بشه ... ( مُردی از خنده ؟! )

امروز خیلی سرم شلوغ بود ، از ساعت 8 که رسیدیم دفتر تا دقیقاً ساعت 1:20 من همش می رفتم اتاق Server دوباره بر می گشتم داخل اتاق کنفرانس ، می گفتم ، تلفن می کردم باز بر می گشتم و ...

باورتون می شه نتونستم آمار های 25 تا 25 رو جمع و جور کنم ؟!

امروز بهم پیشنهاد حقوق ( حق از شیر مادر بهم حلال تر ) شد ...

وقتی شنیدم بیشتر کار کردم ( خنده می زنم ، قاه قاه )

امروز اطلاعات پایه Server رو تکمیل کردم ، ظهری که اومدم خونه قبل از اینکه برم باز سر کار زنگیدم به این مهندسه که برامون کابل کشی کرده و گفتم با خودش کابل بیاره ، آخه کم بود ...

نامرد رفتم و چندین ساعت نشستم اما نیومد ، اعصابم بهم ریخت ...

وای ، دارم آتیش می گیرم !

امشب تنهام توی خونه ، می خواستم برم خونه یکی اما شانس بد نمی دونم شاید قسمت نبود ...

خیلی نامردین ...

بابا یه کم وقت بدین ، مگه با قاطر طرفین ؟!

اون Server وامونده تا اطلاعاتش کامل بشه وقت منو زیاد می گیره ، اونو به جووون می خرم اما باور کنین نتونین راهش بندازین آقای ع.د مقصر خود شما هستین ، من کاری واستون نمی تونم انجام بدم ...

گفتم لیست اطلاعاتی ناوگان شرکت ها رو بگیرم اما شما گفتی نه ، منم گفتم چشم !

فردا روز اگه دیدین نمی تونین سرویس ببندین و ... منو سننه هاااا گفته باشم ...

راستی امروز رفتم موهامو کوتاهیدم و خوشگل و اینا شدم و جیگر شدم و داشتم تو خیابون می رفتم که چند تا دختر داشتن نگام می کردن افتادن توی جوف آب ( یارووو خالی نبند ، کی تو رو می نگاهه ؟! - هان کی بود ؟! با کی بودی ؟! ) ...

بعدشم زودی شال و کلاه کردم رفتم از یه مرکز سخت افزار کامپیوتر یه کیبورد و موس خریدم و شد 23500 تومان و منم فاکتورش کردم و بردمش پایانه ...

حیف اطاق Server واقعاً کثیفه والا خیلی شیک می شه ...

امروز از حرف یکی از متصدیا خیلی بدم اومد ، گفت اینا هیچوقت شریک نمی شن !

گفتم ایشالله می شن ، بعد کلی حرف گفت : این مهمه یه سفره ای پهن می شه ، آقا ... ، بابا ، آقای ا و فلانی می تونن بخورن ، این مهمه ...

انگاری این سفر فقط واسه من و بابا و ... سود داشته !

ولش کنین بابا مهم اینه که من کاری رو که ازم خواستن تحویلشون می دم به نحو احسنت و بعدشم خودم رو آماده می کنم برای پایه کوبی ( میخ کوبیدن ) ...

روزی 8 ساعت یا 80 ساعت ؟!

بابا خر که گیر نیاوردین که ؛ روزی به جای 8 ساعت دارن از 24 ساعت شبانه روز از من 80 ساعتش رو کار می کشن ، هر کی هم یه اُردی می ده ...

از اداره کل آقای ر.س می زنگه می گه ، ... آمار ، آمار منو قبل 1 تحویلم بده اذیتم نکن !

از این طرف ، آقا ... ، Server کی آماده می شه لااقل قبل از 1 خرداد باید تحویلمون بدی که کارامونو شروع کنیم ، لنگ همینیم !

از این طرف رئیس و ...

امروز هم همکارم بنده خدا مسموم شده بود تو خونه افتاده بودش ! ( الان فهمیدم من این یه هفته تهران بودم این بنده خدا چی می کشیده )

البته بگم قراره ایشالله واسه همین مال خرداد مرخضی بگیره 20 روزه نیاد ...

خدائی بیاین بگین ، آخه یکی با کسی که اینقدر ازش کار می خواد ، حقوق کارگری می ده ؟!

بابا به خدا انصاف نیست ، من راضی نیستم !

ایشالله تو گلوتون گیر کنه ... ( دارم می زنم به سینم نفرین می کنم )

باورتون می شه هنوز زانوم مشکل داره ؟!

نمی تونم پامو خم کنم والا ، یکی هم به فکر من باشه !

امروزم روی لباسام مانور رفتم پاره شد ...

یکی نیست بگه آخه مهندس ، تو می خوای بری Server بنصبی و جابجا کنی و بزاری و ... با کت و شلوار می ری ؟!

هیچی شلوار سر کتم گفت ، جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت ... ( نخند عصبی می شم )

توجه نوشت : این عکسه نه منم نه پسرمه نه ربطی به من داره ...!

امروز واقعاً روز بدی بود ...

نمی دونم بدبختی هر وقت که رئیسم باهام نیست همش محل کارم کارا می افته گردن من ، البته یه مقداریشم تقصیر خودمه چون وقتی پشت سیستم می شینم اصولاً من باید نامه ها رو ...

بدبختی که یکی دو تا نیست خدائی ، بازم امروز اون خانومِ ( بیـــــــب ) زنگید اول صبحی روانم رو پاک بهم ریخت ، دیگه اینقدر عصبی شده بودم که توی صدام که باهاش صحبت می کردم مشخص شده بود !

خودش فهمیدم از بس داره بهم می زنگه اعصابم رو خط خطی کرده ، خودش دیگه زنگ نمی زد ...

آدم اینقدر گاگول ؟! خدا رحم کنه به خدا ...

امروز دو نفر خیلی ازم ناراحت هستن ، البته نفر دوم رو نمی دونم اما نفر اول رو مطمئنم ، آخه بیچاره یه مدتیه ناراحته ، منم که دیشب ناخواسته باهاش شوخی می کردم ، امروز فهمیدم اصلاً حال مساعدی برای شوخی نداشته منم سر به سرش می ذاشتم ، خیلی از خودم ناراحت شدم ، آخه خیلی واسم خیلی مهمه ناراحتیش ...

نفر دوم هم همیشکی نیست جز ... ( اینجا دیگه جا خالیه ، کسی نباید بفهمه ) ...

البته یه شک و شبهه هائی توی ذهنش اومده در مورد گذشته ام که کاملاً بهش حق می دم و هر کاری می کنم شکش برطرف بشه و به تصمیم قاطع برسه ...

با من راحت باش تا بتونم نوازشو تمرین کنم دوباره

قضاوت هیشکی دیگه به جز تو برای من اهمیت نداره

همه اینا توی محل کارم اتفاق افتاده ، اینقدر اعصابم خورده که باورتون نمی شه ، اه اه اه همیشه باید از دنیا و عالم بنالم ...