گاهی دلم هوائی می شه ، اینقدر سبک که منو می بره تو اعماق خیال
دنیائی که توش پر از محبت و عشق و صفاست
کسی واسه هوس دست کسی رو نمی گیره
کسی دل کسی رو نمی شکونه
همه همدیگه رو دوس دارن
توی اون دنیا حرفی از نامردی و بی معرفتی نیست ، حرفی از قتل و جنایت و دزدی و کشتن نیست
ابر قدرتی نیست که ظلم کنه و صدای ملّت ضعیف در نیاد
کسی نیست که خودشو حاکم دنیا بدونه ...
وای چه دنیای خوشگلی ...
یعنی ...
آخ دوباره با یه تلنگر از خواب بیدار شدم
وای صدای دعوا میاد ، آخ دو نفر دارن مشاجره می کنن ...
خدایا صدای گلوله اومد ، یکی توی خیابون کشته شد ...
بوم ... وای کدوم محله رو منفجر کردن
کمک ، صدای زجه یه مادر میاد در سوگ فرزندش
آخ چه دنیای بدی شده ، خیلی بد ...
شاید تا حالا فکر نکرده باشین ولی زندگی همین امروزه
گذشته ها رو پشت سر گذاشتین ، آینده هم معلوم نیست
پس در حال حاضر امروز زندگیه
...::: امروز فردای دیروز و دیروز فرداست :::...
چقدر از وقتتون و فکرتون رو به دیروز یا فردا مشغول کردین ؟!
تا حالا سعی کردین به امروز فکر کنین ؟!
امروز حس کردین که با دیروزتون فرق داشته یا نه ؟!
من ( با اینکه از همتون کوچیکترم و شما بزرگوارین ) اما واستون می گم و اینو از من داشته باشین :
...::: اگه به کسی علاقه دارین امروز بهش بگین شاید فردائی وجود نداشته باشه :::...
شعر سیروان خسروی خلی زیباست اگه گوش کرده باشین :
باور کن زندگی همین امروزه
لحظه ای که تکرار نمی شه ...فرصتی که هیچوقت نداشتی
شاید تنها شانس تو همین امروزه
اگه ثانیه هات می سوزن تو آتیش گذشته
تو خودت مقصری
بار سنگین گذشته رو تا کجا با خودت می بری
باز آمدم با همه درد و غم و خجالت
باز آمدم با همه دوست نداشتن ها و داشتن های بی نهایت
باز آمدم با سکوتی پر از معنا اما بی صدا
باز آمدم با کوله باری از حسرت و آه و بی حمایت
کیست مرا یاری دهد در این زمان برزخی که هر کس فکر اعمال و افکار خویش اند
کیست مرا نامی دهد در این بی هویت های بی امان که هر کسی به دنبال نشانه ای از خود می گردند
کیست مرا یادی کند در این همه رنجش ، خروش و طوفان بی رحم بی معرفتی ها که مانند علف هرز در اطرافمان روئیده
کاش بود و بودی و بودند ، اما حیف که هیچ کس نیست
اما نور و امیدی هست
آری خدا
خدا کس نیست که روزی باشد و روزی دیگر نه و شخص نیست که برود و بی وفا شود
خدا هست که تسکین تمام زخم هاست و هست که مونس دل بی کس است
پس شکر که تو هستی ، مرا تنها مگذار که با تو پادشاه جهانم و بی تو مسکین جهان ...
هر روز صبح که بیدار می شیم تا وقتی که می خوابیم ، با هزاران آدم برخورد می کنیم
یکی غمگین ، یکی خندون ، یکی عصبانی یکی ...
هر کسی رو با یه صورتک
صورتک های جور واجور ، با هزاران شکل و شمایل
منم یکی از این آدما هستم که با صورتک خودم می رم بین مردم
صورتک شاد و خندون واسه اینکه کسی نتونه از قیافم بخونه که توی دلم چی می گذره
صبح که از خواب پا می شم صورت بشاش رو می زنم به صورتم تا ظهر ، ظهر که میام باز می شم همون آدمی که بودم تا دوباره بخوام برم بیرون و صورتکم رو بزارم
وای کاش این صورتکا نبود
اونوقت همه آدما با باطن خودشون می اومدن بیرون و با هم برخورد می کردن
آدمای بد با صورتکای خوب نمی اومدن و نمی تونستن همه رو گول بزنن و زیر اون صورتک قلابی مهربونشون به حماقت آدمای ساده بخندن
امروزم من صورتک رو زدم به صورتم
صورتک شاد و خندون که غوغای درونم رو پنهون کنم
غوغائی که نمی دونم چرا توی دلمه ، چرا توی وجودمه و دلیلش رو نمی فهمم
یه مدتی شده همش دارم خواب می بینم
هر چقدر به خودم سیلی می زنم که بیدار بشم اما انگار توی خواب ابدی فرو رفتم
اما یه خبر خوب ...
دارم بهتر می شم
امشب انگاری نشونه سلامتی در من ظاهر شده
انگار دارم می فهمم که کمی نشونه های حیاتی من به کار افتاده ...