خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...

هوا که چه عرض کنم ، انگاری همه ی آدما اینطوری سرد و بی روح شدن !

من همیشه حرفم رو بدون هیچ سانسور و فیلتری ، همیشه گفتم ...

والا حقیقتش دلم واسه کسی تنگ شده ( بماند ممکنه چند روز کوتاه ندیده باشمش ) اما فلونی ، یادی از ما نکرده !

نه پیامی ، نه SMS و نه ....

راستش نباید حتماً یه رابطه ای بین آدما باشه که دلشون واسه همدیگه تنگ بشه یا نشه !

هر چی بیشتر به اطرافم و آدماش نگاه می کنم ، بیشتر به اون نظرسنجی که یه روزی توی یه سایت درباره خودم نوشتم و نظر دادن می رسم !

سوالش این بود : « به نظر شما من چه میوه ای ام ؟! » و یکی از گزینه هاش این بود : « شیرین ولی خسته کننده » !

شاید واقعاً اینطوری باشه که اون نفر بهم گفته بود !

شاید واسه یه زمان خاصی خوبم اما بعدش دیگه دوای زخم کسی نیستم و می شم عذاب ...

عجب روز گندی بود ...

امروز همش منتظر این بودم که یا SMS بده ، یا اینکه یه تک کوچولو بزنه اما نزد !

حق داره ، چیزی نیست که بخواد حتی یادی از من بکنه !

امروز همش درگیر بودم ، توی خودم بودم و صدام در نمی اومد !

نمی شه گفت عادت اما بیشتر از اون بود ، طوری که امروز به شدت ماسک زده بودم و می خندیدم !

اونم زورکی ...

خدایا شکرت ، بیچاره چقدر گریه کرد و آه کشید ! دلم هنوز از اون آه کشیدناش خونه ! نمی دونم اونم عادت کرده بود پیشم حرف بزنه و گریه کنه ؟! خیلی راحت تر از اونی که فکرشو کنم سفره دلشو باز کرده بود !

ای بابا ، چقدر دنیای عجیب غریبی داریم به خدا ...

...::: یکی می نالید ز درد بی نوائی ، یکی می گفت آقا زردک می خواهی :::...

چه دنیا و آدمای عجیبی ...

یکی دل می شکنه ، یکی دل وصله می کنه ، یکی آه می کشه ، یکی آه می خره ...

خدایا چقدر آدمای عجیبی رو آفریدی ، هر کجا که می رم تعجب می کنم و برام واقعاً عجیب و غریب می شن ...

توی زندگیم کسی منو اینقدر ( عشق ) دوست نداشت !

کسی که ادعای دوست داشتن می کرد و مثلاً دوسم داشت منو راحت تر از این حرف ها گذاشت کنار اما در مقابل این حرکات ، یکی داره واسه عشقش جون می ده اما اون طرف انگار نه انگار که حتی کسی داره واسش مثل ابر بهار گریه می کنه !

خدایا چی می شد یکی هم مث اون منو دوس داشت ، واسم گریه می کرد ؟!

واستون آرزوی خوشبختی دارم ...

جمعه های لعنتی ...

جمعه ها همیشه دلهره و آشوب آوره !

نشد من یه جمعه بیاد و شاد باشم و مشکلی نداشته باشم !

صبح جمعه خوبه ، چون خسته ام و خواب اما وقتی بیدار می شم انگاری هر چی غمه توی دنیا ریختن توی دلم و برشم نمی دارن !

به هر دری می زنم تا کمی حال و هوام عوض بشه اما انگاری یه قفل آویز زدن روی دلم که کسی نتونه بازش کنه ! همش سنگینی می کنه !

دوست داشتم پیش کسی می رفتم و باهاش صحبت می کردم اما اونم نیست !

راستی Sms های ایرانسل قطع شده ، فقط و فقط همراه اول به ایرانسل و ایرانسل به همراه اول می تونن با هم مکاتبه کنن ( البته اگه چشم نزنم و همه رو با هم قطع نکنن ) ...

فقط می تونم بگم واقعاً بی حوصله ام ، ببینم می شه برم پیش دوستم !

آخه تازه دیروز صبح از تبریز برگشته ، واقعاً خوشحالم که برگشته و مدتی اینجاست ...