ببخشید این مدت نبودم و نتونستم آپ کنم اما باور کنین خیلی دوس داشتم واستون بنویسم اما چی ؟!
همش یکنواخت و تکراری ، می دونم شما هم خسته شدین از دست نوشته های تکراری و بی محتوای من ...
راستی امروز بالاخره صدام در اومد ، پشت تلفن اون چیزی و که ته دلم بود با داد و فریاد گفتم ؛ همه توی خونه داشتن مات و مبهوت نگاهم می کردن ؛ وقتی تلفنم تموم شد داداشم داشت در مورد من شوخی می کرد ، برگشتم گفتم چیزی گفتی با تعجب عجیبی گفت نه چیزی در مورد تو نبود ؛ منم ادامه ندادم و بیخیال شدم ...
امروز صبح رفتم پائین چون گفتن سیستم قطع شده ، رفتم دیدم فقط نیاز بوده کابل اتصال مانیتور به پشت Case رو چک می کردن اما ... ( البته وایسین فک کنم مشکل از کارت گرافیک باشه ) ...
امروز ظهر می بینم ح.ا تماس گرفته که سیستمم قطع شده ، من وقت شلوغی بهش نیاز دارم نه وقت خلوتی ، ق.ط می گه به آئین گفتم ، اصلاً منو تحویل نگرفته و گوش نکرده ... ؛ تا اینو گفت دیگه طاقت نیاوردم و همه چی رو صاف گذاشتم کف دستشون ...
گفتم : « چی ق.ط به من گفته من گوش نکردم ؟! پس من اومدم پائین چیکا کردم ؟! شما کی حرف زدین من گوش نکردم ، شما هر وقت و نا وقت زنگ می زنین آئین فلان شده ، آئین فلان شده اما یه بارم پرسیدین بابا این بدبخت آئین چی لازم داره و کار داره یا نه ؟! همش فقط و فقط به فکر خودتونین نه من ! یارو 6 صب زنگ می زنه سیستمم فلان شده ، مگه من آدم نیستم و ... »
وای نمی دونین چقد عصبی شده بودم ، اینقدر که دیگه نمی خواستم کاری واسشون انجام بدم ، بیخیال همه چی بشم ؛ اما بازم رفتمتماس گرفتم که صورت وضعیت ماشین رو توی شرکت دیگه ای ببندن که گفتن از اون دفتر خودشون بستن ...
دو سه روزی هم شده که آمار و اطلاعات شروع شده و دارم همینطور که آمار رو میارن صبتشون می کنم ؛ از اون طرف هم دیروز رفتم شرکت داده پرداز و با جناب مهندس ع.ح برای پشتیبانی سایت ها و ... صحبت کردم و قرار شده برای خودم به خاطر پشتیبانی مبلغی رو بردارم ... ( اما به نظرتون اینطوریه ، می تونم پولام رو نقد کنم ؟! )
باور کنین دیگه خسته و درمونده شدم ، بابام هم حتی دیگه درکم نمی کنن و همش اذیت می کنن و حرفی از پول می زنم تنها حرفشون اینه که « بله که بدن » ...
معذرت می خوام ، چند روزی بود از نظر روحی زیاد رو فرم نبودم و کمی مشغله ذهنی داشتم ...
فک می کنین دغدغه یه پسر جوون الان چیه ؟! دقیقاً ، اول خرج خودم ، بعد فکری برای موقعیت اجتماعیم ، بعدش سر و سامون دادن و ایشاالله پیگیری و پس انداز و تلاش واسه شروع زندگی مشترک بعد از انجام این کارا و ...
بماند که به خاطر گرما دو روز استانمون تعطیل شد اما ما روز اولش رو رفتیم سر کار و روز دوم رو نرفتیم ...
توی این مدت هم من بیکار نبودم ، باید یه تعاونی دیگه رو راه اندازی می کردم و سیستماش رو تحویل می دادم !
روز دوشنبه که تعطیل بود ، ظهر رفتم و سیستم رو برداشتم ، آوردمش خونه ویندوزش رو عوض کردم ، نرم افزار ها رو نصب کردم و البته فن CPU رو هم عوض کردم ( از کار افتاده بود ) ، بعدشم فاکتور کردم و بردم دادم به مسئولینش ...
روز بعدش هم مدیر شرکت خواست که من برم و از حساب خودم یه پرینتر Epson LQ 300 بخرم و ببرم و بعد پولم رو از دفتر بگیرم ...
چشمتون روز بد نبینه به خاطر همین پرینتر ( با حسابی که از قبل واسه حمل و نقل نوین تراشیده شده بود ) چقدر خجالت کشیدم پیش دوستان و عزیزان سرو سیستم شرق ...
بماند که پرینتر و خریدم و بردم ، اما الان دو روزه که فاکتورم نقد نشده ...
امشب هم رفتم یه سیستم دیگه رو آوردم و ویندوز رو نصب کردم و فاکتور کردم تا صبح که می رم پایانه با خودم ببرمش و تحویلشون بدم ( دعا کنین فاکتورامو نقد کنن )
راستی خدا سایه اینترنت رو از سر مردم جهان مخصوصاً مهندسان کامپیوتر و خصوصاً خودم کم نکنه که با متصل شدن به اینترنت ، Remote شدن به Server و ... خیلی راحت کارای مردم رو راه می ندازم ...
واسم دعا کنین ، توی بد مخمصه ای گیر کردم !
ذهنم درگیر کسیه که دوسش دارم ، دعا کنین همه چی به خیر و خوشی برسه ...
پ.ن اول : از دوستانی که به بلاگم سر می زنن ، عزیزانی چون : کرم خبیث ، پری ، خانوم گل ، سحر خانوم ، شهریار و امروز ویولت خانوم گل ( به خاطر خدا همسرت را ببوس ) از همگیشون ممنونم ! باور کنین مطالبتون رو می خونم ، چکیده مطالب رو همیشه توی ذهنم می سپرم اما باور کنین اینقدر ذهنم درگیر زندگیه که ...
پ.ن دوم : این مدت غیر از عشقم و خواهر مهربونش که باور کنین مث خواهر خودم بهم نزدیکه و دختر خاله مهربونم که از یه خواهر واسم خیلی دلسوز تره هیشکیو نداشتم ! اگر می خندم ، اگر می بینین باهاتون شوخی می کنم باور کنین صدقه سری ایناست ...
پ.ن سوم : عزیزانی که می خوان مطلبی برام بزارن که عزیزان دیگه متوجه نشن ، می تونن از لینک های داخل گوشی همراه بالای Header از تماس با ما استفاده کنن و برای من پیام مستقیم بزارن ...
سانس اول : از صبح که رفتم درگیر بودم !
اول که کلاً ترس داشتم واسه عشقم ، امروز قرار بود آزمون بده ، بعد خراب شدن خط های ایرانسل ، بعد قطع شدن اینترنت سرور شرکت ها ، بعدش قطعی دفاتر شهر شرکت ها ، بعد اون ...
از این قسمتش خیلی بدم میاد ، صبح دنبال کار این ملّت از خدا بی خبر باش ، بیان صاف تو صورتت بگن تو چرا اینقدر سیستما رو می فرستی واسه درست کردن منم دیگه داغ کردم گفتم به جهنم که نبرین ، انگار مالِ منه ، کار خودتونه به من چه ...
امروز خیلی ناراحت شدم ، واسم گرون تموم شد این حرفشون !
1 ساله دارم چرت و پرت هائی که یه مشت آدم بی شعور می گن رو تحمل می کنم اما امروز دیگه طاقت نیاوردم ؛ اما چون قول دادم می رم سیستم شرکت رو راه می ندازم ، چون شرکت مال کسیه که من حتی اگه جون بخواد بهش می دم ، چون ارزشش رو داره ...
الان عشقم آنلاین شد ، باهاش کمی چت کردم و حالم بهتر از اون چیزیه که فکر می کردم !
سانس دوم : امشب یه کاری برنامه ریزی کردیم که متاسفانه به دلایل نامعلوم تیرمون به سنگ خورد ( عجب کیفی داد اما حیف که عملی نشد )
امشب یه مقدار گیجم ، نمی دونم چرا ولی خوشحالم هستم ...
راستی بهتون توصیه می کنم سیگار نکشین ، جدی می گم ...
از سر کار اومدم خونه ، همین الان ( البته 15 دقیقه پیش )
نمی دونم چرا نمی تونم از این خودنویس دست بکشم ، همش دوس دارم بشینم و بنویسم ...
امروز قراره بریم روستامون و اینکه شب رو اونجائیم
از نظر آب و هوائی خیلی از خود شهر بهتره ، سرد و خنک ، چیزی که واقعاً بهش احتیاج دارم ...
بالاخره اومدم به جای همکارم تموم شد ، از امروز عصر خودش می ره و حواسش به کارش هست
این طرح شراکت و حمل و نقل نوین هم داره یه جورائی بهم می ریزه ، هر کسی داره زیر پای اون یکی دیگه رو خالی می کنه و کلاً همه چی داره بهم می ریزه ، و همشم زیر سر چند تا متصدیه که باید 1 ماه اخراج بدون حقوق بشن تا همه چی درست بشه ...
نمی دونم واسه چی دارن تیشه به ریشه خودشون می زنن و تلاشی برای نگه داشتن یه فرصت خوب رو نمی کنن
خدائیش خود منم اینجا به نوائی می رسم ، چون یه فرصت عالی بود ، تموم کاراشونو منِ بیچاره توی ماه گذشته انجام دادم و داغون شدم و خستگیشو به جونم خریدم اما حالا که دارن خرابش می کنن خدائی دلم می سوزه ...
باید یه کاری بکنم و مشکلات رو بررسی کنم و بهشون بگم ... باید این کار رو بکنم ...
راستی چند روزه دارم می رم بلاگ این پسر عموم که ببینم آپدیت کرده یا نه می بینم اصلاً حواسش نیست اما چند شبه داره همش بهم تک می زنه ...
پ.ن اول : امشب نیستم ، تا فردا عصر ...
پ.ن دوم : من توی بلاگم در مورد عکس گذاشتن ، سایز عکس و ... یه جور نظم و ترتیب خاصی دارم ، نمی دونم چرا اما از این به بعد عکسائی که می زارم با سایز خاص و یکسانه ...
واسه اون نوشت : می دونی که دوست دارم دیگه نه ؟!
سانس اول : نمی دونم چرا همش دوس دارم بیام و توی خودنویس بنویسم ، هر شب ، هر وقت که وقتم آزاد شد ...
امشبم یکی از اون شبائیه که حالم زیاد رو فرم نیست ، کمی ذهنم درگیره ، حالم بد نیستا ، ذهنی کمی مشغولم
همین الان کارت عروسی یکی از مدیران شرکتهای شهرستان رو آوردن دفتر که واسه مدیر کل ، معاون ، رئیس اداره و یکی دیگه از دوستان ( همکار خودم ) بنویسم و بفرستم واسشون ...
خوش به حالش ...
کارت ها رو نوشتم و باید بعد ببرم در خونه بابای رئیسم بتحویلم ...
گرم شده اینجا اعصابم رو داره خط خطی می کنه ، اصلاً با گرما میونه خوبی ندارم ...
چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه جز اینکه ، دیروز همکارم از مسافرت برگشت و اینطور که خودش گفت دلش واسمون تنگ شده بود و اومد یه سری به ما بزنه و بره ...
از فردا هم دیگه من طبق روال قبل فقط صبح میام و کارم فعلاً درست شده ...
راستی حقوقم رو از طرح حمل و نقل نوین ندادن ، چیکا کنم به نظرتون ؟!
بقیش باشه واسه سانس دوم ...
سانس دوم : همین الان از پارک برگشتم ، یعنی برگشتیم !
با دائیم اینا رفته بودیم پارک ( جای عشقم خیلی خالی بود ) ساندویج کباب لقمه خوردیم ...
خیلی شیکمم پر شده ، حالم یه جورائی وخیم به نظر میاد ... ( نخند )
الان دارم آهنگ های حامد هاکان رو گوش می کنم ( یه زمانی ازش خوشم می اومد اما الان دیگه نه ) ...
نمی دونم دیگه چی بنویسم جز اینکه ، رفتم کارت های عروسی رو گذاشتم پشت در اومدم ...
آخه هر چی زنگولیدم کسی در رو باز نکرد دیگه منم مجبور شدم بزارم پشت در ...
پریروز گرد و خاک شدیدی شده بود ، الانم که دارم می بینم چنجره اتاقم باز بوده ، کلی گرد و خاک اومده روی سیستمم نشسته و رفته توی کیبوردم ...
راستی فردا شاید رفتیم روستامون ، نمی دونم شاید ...