خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

یه حرف ...

بارانم ببار ؛ چرا در آن بالا ، توی ابر های تیره جا خوش کردی ؟!

ببار که دلم برایت بی اندازه گرفته !

من را تنها مگذار ، تو که هر وقت خواستم باریدی ، اما حال که نیازت دارم چرا نمی باری ؟!

بارانم ببار که بی اندازه دلتنگت هستم !

ببار بارانم ؛ می خواهم تو رو روی گونه هایم حس کنم !

بوی تنت را دوباره احساس کنم !

نکند تو هم مانند دیگر بی وفایان تنهایم گذاشتی ؟!

تو نیز بی وفا شدی ؟!

من به تو دل خوش کرده بودم ... حال چه ؟!

ببار ... ببار بارانم که بی تو کسی را ندارم ... ببار ...

خواب بودم ...

خواب می دیدم ! وقتی صبح پا شدم ...

خواب دیدم رفتم توی کوچه خونشون از در خونشون رد شدم !

دیدم از پنجره لباس پوشیده که بره دانشگاه ، و به باباش می گه الان میام !

رفتم سر کوچه قایمکی ببینمش !

نمی دونم اما دیدم با باباش از در خونه اومدن بیرون ولی ماشینشون نبود ! فهمیدم ماشینا رو دادن تعمیرگاه و می خوان با تاکسی برن !

راه افتادن سر کوچه نمی دونم چرا ولی ناخداگاه از پشت دیوار اومدم بیرون ! منو دید ...

نگاهم کرد ، دوئیدم به سمت پیاده رو ! پام گیر کرد به دیوار افتادم روی زمین ...

بلند شدم رفتم سر کوچه !

برگشتم و دیدم نگاهش به من بود ...

با باباش وایسادن منتظر تاکسی !

چشماشو دوخت به من ! دیدم دستش رقت رو صورتش ! فهمیدم داره اشکاشو پاک می کنه !

چشماش قرمز شده بودن ! رفتم کنارشون ... اونور تر وایسادم ...

باباش بهش گفتن چی شده اما چیزی نگفت !

بهش گفتن برو خونه ...

اونم آروم با چشمای گریون رفت خونه !

از صبح که بیدار شدم دارم زجر می کشم و قلبم داره تیر می کشه ...

تو دلم بهش گفتم : « خب برگرد ؛ چرا رفتی که بخوای گریه کنی ! اگه می خواستی بری و نمونی پس گریه و این کارا چرا ؟! »

روشنفکری دروغین ...

امروز اینقدر ناراحتم از همه که فقط می خوام بنویسم !

بنویسم و حرف بزنم و از ناراحتیم بگم ، به زمین و زمان هم فحش بدم کسی هم حق نداره بگه چرا اینطوری حرف می زنی ! این حرفو بزنه جوابشو می دم ( الان هم از همگی عذر می خوام ) !

امروز با یکی از دوستام داشتم صحبت می کردم که می گفت از فیس بوک اومده بود بیرون ... اما حرفی زد که واقعاً اینقدر دلخور و ناراحتم کرد که به اعتقاد خودم راجع به بقیه و حرکات و رفتار زشتشون ایمان آوردم ! اینقدر بدم اومد که حتی به خودم هم شک کردم و واقعاً متنفر شدم !

باید از کجا شروع کنم ؟! از چی بگم ؟ اما می خوام اسم این پست رو بذارم « روشنفکری دروغین » !

واسه خوندنش برین به ادامه مطلب ! زشته اینجا بخوام خیلی چیزا رو بنویسم و بقیه که گذری هستن بخونن ...

ادامه مطلب ...