خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

اومدم بگم ...

تمام این روز های نبودم ، تمام روز های پنهان بودم فقط در سه کلمه خلاصه می شه : « دلم تنگ شده » ... همین

دلم برای دو نفر خیلی تنگ شده ! خیلی دلم تنگ شده ...

پ.ن : ببخشید ...

نظرات 10 + ارسال نظر
nazanin شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:03

دلت باسه خودت تنگ شده آیین؟خودتو یکم بغل کن.
اونم دلش تنگته.اگه اشتباه حدس زدم ببخش.

نمی تونم خودمو بغل کنم ؛ از خودم ... نمی دونم شاید بدم میاد که نتونستم پرستوی خودمو پیشم نگه دارم ...

nazanin شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:05

اگه دلت اینجور تنگ نمیشد الان دل به این دریایی نداشتی که

دل دریائی ؟ دل دریا کجا بود نازنین خانوم ؟!
دل به این تنگی !!!
خدایا نمی دونم چیکار کنم ...

nazanin شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:16

باسه نگه داشتنش تلاش کردی؟

به خدا تلاش کردم ...
کار کردم ، محبت کردم ، حتی با وجود تمام سختی هائی که داشت اما همیشه رفتم دانشگاه دنبالش !
واسش هدیه می خریدم ، مهربونی می کردم ، دعوا نمی کردم ...
دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم !
فقط تنها کاری که نکردم این بود که دوست نداشتم دوستائی که داشت ، زیاد باهاش باشن !
دوستاش حس خوبی بهم نمی دادن ...
باور کنین دوستی که دوستاش دنبال دوستی با پرستو بودن خالص نبود ... دوستی نبود ... فقط ...
فقط این ...
خسته شدم ...

nazanin شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:33

منم باسه نگ داشتن عشقم تلاش کردم.نموند.6ماهه همه چی تموم شده.ولی هنوز آروم نشدم
آیین جان تلاش مهمه.عشقتو نگهدار.منظورم نیروی عشقته.
نکنه یه وقت از پرستو دلخورشی.نکنه درموردش قضاوت کنیا.صبرکن.صبورباش

نمی دونم چی بگم ؛ من همه تلاش کردم ...
فقط بهتون گفتم با یه چیز مشکل داشتم ...
به خاطر همون رفت ... من می دونم ...
مطمئن نیستم که چی بود و ...
واقعاً نمی دونم ...
پرستو ؟ دلخور ؟ نمی دونم باید چی در موردش بگم ...
هزاران بار خواستم بگم که ازش متنفرم اما نتونستم ... نمی شد ... چون نبودم ...

nazanin شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 23:43

راستی آیین جان میشه دلیل اینکه نوشتی مصداق مترسک هستی چیه؟ شرمنده که من اینقدرفوضولم.ببخش.آخه باسم جالب بود.راستش خیلی از کسایی که من تو زندگیم باهاشون برخورد داشتم از مهربونیا یا عشقم به وحشت می افتن.باورکن من جزمحبت کاریشون ندارم.نمیدونم چرا اینطوری می کنن!بعدشم پامیذارن به فرار!!!!!!!

مترسک ؟ خب مترسک اینطوریه ...
همه یا ازش می ترسن یا میان پیشش و بعد تنهاش می ذارن ...
پرستوی من بد جوری تنهام گذاشت ...

nazanin یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:53

اگه به پرستو وعشقش ایمان داری بازم تلاش کن.ببین چقدرباورش داری.دقیقا چقدر؟اگه تردیدت می چربه رهاش کن.اما بازم عاشق باش.بعضی از ماها بدون عشق می میریم.مریض میشیم.باید عاشق باشیم

عشق اون ؟ من به عشقش ایمانی ندارم !
پرستو عاشق من نبود ، والا من هیچ مشکلی نداشتم و الان رفتنی در کار نبود ...
خودشو خیلی باور داشتم ... اما علاقش با اینکه می گفت دوست دارم به من کم بود ...
راستش من از عشقی که داشتم و دارم می سوزم ... با اینکه بهم بد کرد و بدترین ضربه دنیا رو به من و زندگیم زد ولی ...
دلم به روی بقیه سنگه ... حتی نمی تونن باهام حرف بزنن ...

دختری ازجنس باران یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 http://shirin032.blogfa.com/

اگه بترکه و بتونی زار بزنی میبینی که چقدر اروم میشی ایین

نمی ترکه ؛ از شبی که آخرین حرفمو باهاش زدم دیگه یه قطره اشک هم نریختم ...
ریختم توی خودم ...
از تو داغون شدم ... ظاهرم خوبه ...

دختری ازجنس باران یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:03 http://shirin032.blogfa.com/

انقدر نریز تو خودت،داغونتر از این میشی هاااا

اگه می تونستم بریزم بیرون ... حرفی نبود
نمی تونم بریزم بیرون ...
به خاطر همین که احساسم رو با اشک به پرستوم نشون دادم ، به من انگ ضعیف و ناتوان رو داد !
حتی نخواست درک کنه شاید به خاطر احساسم به اونه که پیشش گریه کردم ...

دختری ازجنس باران یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:13 http://shirin032.blogfa.com/

کسی که دل داشته باشه،احساس داشته باشه مطمئنا گریه هم میکنه،ربطی به ناتوان و ضعیف بودن نداره،اگه اشک ریختن یه چیز خیلی بد بودو نشون دهنده ناتوانی و بدبختی بود پس مطمئنا خدا این اشکو نمیداد به ادم!ادم گریه میکنه که سبک شه خالی شه،که راحت شه،اروم شه،مرد هم گریه میکنه برای اروم کردن خودش و این ربطی به ضعف نداره،(کاش پرستو خانوم اینو درک میکرد)

I Don't know

مریم سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:16

نمیدونم چرا ما آدما فکر میکنیم، ما هر کسی رو دوست داشتیم و عاشقش بودیم اونم باید این جوری باشه
واقعیت این نیست
گاهی ما عاشق میشیم تموم زندگیمونو پاش میذاریم اما طرف مقابل کوچکترین احساسی نسبت به ما نداره
آئین جان من مطمئنم اونقدر که تو عاشقی پرستو نیست
حالا اگه میخوای معشوقت پیشت باشه بدون با عشق یه طرفه ممکن نیست پس بلند شو و خودتو جمع و جور کن. اگه نه، عاشق اینی که عاشقش باشی حتی اگه تنهات گذاشته باشه مثل مجنون خودتو توی عشقش غرق کن و ازش توقعی نداشته باش.

می دونم ؛ می دونم اون اصلاً عاشقم نبود
امید داشتم ، که شاید بتونم عاشقش کنم ... شد یا نشد به زبون آورد اما آخرش ...
راستش رو بخواین نمی دونم چی بگم !
حرفی برای گفتن نیست مریم خانوم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد