پرده اول ( مبینا ) : امشب من وقتی دانشگاه بودم و کلاس داشتم مث اینکه مبینا رفته سر وقت قوری چای و اون رو ریخته روی دستاش ! کل دستاش قرمز شده و کمی تاول زده ! خیلی گریه کرد وقتی برگشتم و دیدمش تا خوابید ! اصلاً نمی تونست آروم بگیره ...
پرده دوم ( خودم ) : اوضاعی که دارم زیاد رو به راه نیست ! امروز یه دعوای بدی کردم ، زدم از محل کارم بیرون ! پرستو و بابا گفتن برگرد اما نمی دونم چه تصمیمی بگیرم ! اما بر می گردم بیخیال ، اما شرکتم رو که می خوام بزنم هنوز سر جاشه ...
الحمدالله که زنده ای ..بقیه که به ملکوت پیوستند..