خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

ناراحتم شدید ...

امروز خیلی ناراحتم ؛ در حدی که می تونم بگم سگ هستم ! دور و اطراف من کسی پیداش نشه که خدائی ... . خدایا منو ببخش ...
می دونین امروز ، بعد از دو روز که با دم بریده صحبت نکرده بودم ، صحبت کردم ( خیلی ناراحتم ) صدای گریه اش رو شنیدم ! واقعاً چرا آدمائی که فک می کنن علمی دارن باید باعث بشن که ... . ولش کنین جریان رو نمی تونم تعریف کنم ؛ فقط دلم می خواد گردن اون طرف رو بشکنم ...!
لعنت به اون آدمی که اشک یه کسی رو که به خاطر احترام به اون چیزی نمی گه رو در میاره ...!
به خدا دستم به اون آدم می رسید قیمه قیمه اش می کردم ، حیف که به خدا نمی تونم الان دست به کاری بزنم والا می دونستم چیکارش کنم ! نمی شه موقعیت دم بریده ام خراب می شه والا خودش می دونه که وقتی عصبی می شم می تونم چیکار کنم ...
حیف به خدا که دستم از بعضی چیزا کوتاهه ...! حیف ...
نظرات 2 + ارسال نظر
خانوم گل چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 http://khanomgol83.blogfa.com

سلام.مرسی خوبم.
پس چته تو هم درگیری... باز خوبه که کاری نمیتونی بکنی والا اینجوری که تو حرف زدی، دستت می رسید می کشتیش.....

باور کنین دستم می رسید تیکه تیکه اش می کردم ! :-S

x چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:19 http://neeknegar.blogfa.com/

جانم ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد