سانس اول ( مقدمه ) : ببخشید این مدت کمی سر کار سرم شلوغ بود و من نمی تونستم درست و درمون در خدمتتون باشم و براتون بنویسم . اما امشب اومدم بازم طولانی بنویسم و بعدشم برم سراغ کار و زندگی و ... ( امشب مهمون هم داریم )
سانس دوم ( قبول شدم ) : یه چیزی بگم از خوشحای من بخندین ( هه هه ) ! توی پذیرش دانشگاه برای کاردانی تونستم با الویت معدل و ... وارد دانشگاه بشم ! من دقیقاً نتایج رو ساعت 12 شب 27 مهر دیدم و قرار بر این بود که فردا صبحش اعلام بشه ... . خب خدا رو 100000000 مرتبه شکر تونستم وارد دانشگاه بشم . روز 5 آبان ثبت نام دارم و اینطور که دوستم می گفت 10 آبان باید بریم سر کلاس بشینیم . خیلی خوشحالم اما کمی هم ترس دارم ، خب چون از دروس قدیم و ... هیچی یادم نیست ! من یادمه وقتی وارد کسب و کار و معاشرت با ملّت افتادم 4 سال پیش بود ، وقتی که دیپلمم رو گرفتم و کارای سربازی رو ( معاف شدن ) ، گواهینامه ، کسب و کار و ... رو انجام بدم واسه همین صبر کردم تا زمان مناسب برسه و بتونم خودم خرج خودم رو بدم که شکر ( با اینکه بابا گفتن بیا برو آزاد من می دم اما ... ) الان می تونم این کار رو بکنم اما خب باید به فکر پس انداز واسه بعد هم باشم ، بتونم یه 10 تومانی پس انداز کنم واسه روز مبادا ( دی دی دری دی دی ) . در کل و خدا رو شکر روز به روز دارم توی کار و زندگیم پیشرفت می کنم و از خدا می خوام مشکلی پیش نیاد تا بتونم به هدفی که دارم برسم ...
سانس سوم ( یادت بخیر بابا حاجی ) : بعضی وقتا از در خونه بابا حاجی رد می شیم و واقعاً نبودنش حس می شه اما باور نکردنیه ! حیف تقدیر روزگاره که یه روز همه باید برن ، چه اونی که ازش بدت میاد ، چه اونی که خیلی دوسش داری ! چی تسکین این غم می شه ؟ فقط و فقط بدی نکردن شما در حق کسی که دوسش دارین ! یادمه هیچوقت به بابا حاجی بدی نکردم و همیشه تا زمانی که کنارمون بودن نه بی احترامی کردم نه اینکه کوچیکترین ناراحتی واسشون به وجود آوردم . خدا بیارمزدتون بابا حاجی ، لااقل اگر ممکنه خوبی به کسی نکرده باشی ، همه حلالت کردن و ازت راضی بودن ، خدا خیلی دوست داره ! یادمه توی قرآن هم خدا گفته بود اول حق الناس بعد حق الله ! وقتی حق الناس رو ضایع نکردث مطمئن باش خدا از حق خودش می گذره ...
سانس چهارم ( دلم برای بعضیا تنگه ) : توی زندگی من افرادی هستن که ارزش دوست داشتن و محبت رو دارن ! انگشت شمارن اما خب واسم خیلی عزیزن ! دلم براشون تنگ شده ، یکی به یکیشون ! چند شب پیش یه SMS کلی فرستادم واسه همشون که بدونن هنوزم به یادشون هستم . آدم قدر نشناسی نیستم ، کسی بهم کوچیکترین محبتی کرده باشه خودم رو مدیونش می دونم ! توی این دنیای ما آدما یا به هم محبت نمی کنن یا اینکه اگه محبت کنن از روی قصد و نیّت خاصیه ! واقعاً محبت صادقانه توی این دنیای ما خیلی کم شده و می تونم بگم درصدش به 1% رسیده !فقط کسائی می تونن محبت صادقانه به کسی بکنن که قلبشون پر از خوبیه که بازم مث این آدما کم پیدا می شه ! کسی به کسی اعتماد نمی کنه ، خیلی کم پیش میاد بشه به کسی اعتماد کرد ، خیلی کم ...
سانس پنجم ( بدهی اینترنت ) : وای وای وای حساب کردم دیدم نزدیک به 200.000 تومان به شرکت شایان بدهی دارم که واقعاً واسه من مبلغ زیادیه اما بازم دم ف.ج گرم هوامو داره ، با کمک هائی که بهش می کنم اونم در قبالش یه جورائی واسه من تخفیف و ... رد می کنه . دانلود نامحدود دارم و سرعت عالی ، در کل کیف می کنم ... . اما یه مشکلی که اینجا هست اینه که این شرکت های بد حساب ، بدهیشون رو به شایان تسویه نمی کنن و منم اینجا مورد شرمندگی قرار گرفتم . اما با کارشناس نظارت بحث کردیم قراره همه برای دریافت خدمات اول با شایان تسویه حساب کنن و بعد خدمات دریافت کنن ...
سانس ششم ( زانو درد ) : یه مدتی شده با اینکه مشکل زانوی راستم حل شده و دیگه مشکل قدیم رو نداره اما بعضی وقتا که دارم قدم بر می دارم یهو زانوم قفل می کنه و تا زانوم رو راست نکنم و کمی باهاش بازی نکنم راه نمی افته و نمی تونم قدم بردارم . بیچاره دم بریده هم اینطوری شده ، منم خیلی ناراحتشم ! بهم قول داده خوب نشده بره دکتر اما اگه نره خودم گازش می گیرم ...
سانس هفتم ( اتفاق نو ) : فردا یه اتفاق خاص داره می افته و من خیلی خوشحالم اما خب اگه می شد یکی دیگه هم باشه این اتفاق واسم بهترین اتفاق زندگیم می شد اما خب شانس با ما یار نیست اما به همینم راضی هستیم . ایشالله سری بعد ...
پ.ن : از همتون ممنونم که بهم سر می زنین . شاید دروس و دانشگاه باعث بشه نتونم خوب و درست آنلاین بشم چون به خودم قول دادم خوب بخونم و بتونم به هدفم برسم ...
اول اول


نه خدائیش این کجای کلمه اش به تاسف میخوره؟
(ساری دیر میام کارو بارم آخر هفته ها زیاده)
اون که منم گفتم بیشتر شبیهه که عقل کل
سوتی سوتی
میشه اینجوری تفسیرش کرد که آخر هفته کارو بارم زیاده دیرتر میام ساری
مگه نه؟؟
بله

بابا به خدا اون منظورش تاسف بود
ساریه دیگه ، پری اینطوری می نویسه واسم
به به به سلامتی ، تبریک میگم قبولیت تو دانشگاه رو

ما شیرینی می خوایم یالا
این دردا رو هم تا زوده فکرشون کنید.
چه اتفاق خاصی؟( فضولی زیاد)
مرسی قربان شما خانوم گل

چشم به روی چشم ...
آره والا امروز دردش بیشترم شده
حالا دیگه
ای بابا چرا خودتونو درگیر می کنین؟من فعل و فاعل همه جملاتم نا میزونه هیچ حرفیم به بقیه حرفام نمیخوره.
شرقیم
شمالی نیستم
منظور از ساری به انگلیسیش بود آئین باس بفهمه که ما شاا ... گیراییش خوبه
آیین چرا گریه میکنی مادر؟
من ؟ گریه ؟ زانوم می درده