خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

تئاتر ...

سانس اول ( محلم کارم ) : در حالِ حاضر اومدم محل کارم . خب همکارم افطاری روستا دعوت بودن و نرسیدن بیان من جاشون اومدم اینجا . همه چی ساکته غیر از صدای این دوستان محترمی که پائین واسه خودشون مسافر می گیرن . اینا خواب و خوراک و روزه و ... ندارن ؟! خیلی عجیب غریبه ! از صبح که میان اینجا تا بوق سگ فقط صدا می زنن ، دهناشون کف نمی کنه ؟! خب البته بیچاره ها چیکا کنن واسه یه لقمه نون حالال باید کار کنن و صدا بزنن ...

سانس دوم ( افکارِ من ) : می دونین الان داشتم به چی فکر می کردم ؟ به اینکه من قراره زندگی کنم ، کار کنم ، ازدواج کنم و برو تا آخرش . الان که می بینم ، پدر بزرگم سرمایه ای برای پدرم نذاشت که بتونه باهاش کار کنه ، پس پدرم از صفر شروع کرد ؛ استخدام شد و خودش رو کشوند بالا و الان داره همه جونشو عمرش رو می ریزه به پای ما که ما بتونیم توی این دنیا واسه خودمون کسی بشیم . الان داشتم فکر می کردم من باید چیکار کنم که بتونم مثِ بابام موفق باشم و روی پای خودم بایستم . البته باید بگم که هر کسی به نوعی می رسونه خودش رو به بالا و منم به کمک پدرم که دستم رو گرفت و اینجائی که در حالِ حاضر دارم فعالیت می کنم ، مشغول کارم . دارم از دانسته ها و دانائی های خودم و البته لطف پدرم کمک می گیرم و آینده و با دستای خودم می سازم . البته گفتم به کمک بابام و من هر چیزی که دارم از لطف و بزرگواری پدرمه . اما راه رشد و رسیدن به اون بالا بالاها دست خودمه و باید تلاش کنم . تصمیمم برای ساختن خوشی و شادی زندگی آینده ام خیلی جدیه ...

سانس سوم ( استخر ) : جاتون خالی چند شب پیش ساعت 12 اینا رفتیم استخر اما بازم تلفات پس دادیم . نمی دونم چرا هر وقت من می رم استخر یکی باید یه بلائی سرش در بیاد . ما وقتی می ریم استخر ، خونوادگی می ریم . همه عموهام و کسائی که اهلشن ( فقط عموهام ) . اون شب که رفتیم بعد کلی خوش گذرونی و ... به لطف عموی محترم و قدرت جسمانی بنده ، بنده داخل آب نشستم و عمو جان روی دوش بنده پا گذاشتن . من با قدر از زمین بلند شدم و عمو هم روی دوش بنده فشار آوردند و به سمت هوا پرتاب شدند ( فک کنین 2 متر رفت بالا ) . وقتی سرم رو آوردم بالا و آب های جلوی چشام رو تمیز کردم دیدم عمو شُتُلُپ شیرجه رفتن توی آب . چشمتون روز بد نبینه بعد 1 دقیقه که اومدن بالا دیدم رنگشون سفید شده ( می دونین چه اتفاقی افتاده بود ؟ عموی محترم بنده وقتی شیرجه زدن و 2 متر رفتن بالا و برگشتن پائین توجه نکرده بودن توی قسمت کم عمق استخر بود و با سرعت رفت عین روزنامه پخش شدن و چسبیدن کف استخر ) . اینم از داستان استخر رفتن بنده ...

سانس چهارم ( مودم وایرلس ) : دیشب رفتم یه مودم وایرلس TP-Link گرفتم واسه خونه . 1 ساعت خودم رو گشتم و آخر تونستم راه اندازیش کنم . الان محوطه خونه اینترنت پخشه ولی اینقدر محدودش کردم که کسی بخواد بهش دسترسی پیدا کنه ، کلاً بیخیالش بشه . خب حقیقتش واسه اینکه توی خونه راحت باشم و بتونم از لپ تاپم راحت استفاده کنم رفتم مودم رو خریدم که کابل کشی اضافی نداشته باشم . ایشالله اگه قرار شد یه خونه واسه خودمون بسازیم حتماً یه بخشی از داکت کشی ساختمون رو اختصاص می دم به کابل های شبکه که همه جای خونه بکشمشون ... ( بقیه مطالب رو می رم خونه بنویسم باور کنین حالش نیست محل کارم پست بدم )

سانس پنجم ( خونه ) : همین الان رسیدم خونه . این مدت مهمون داشتیم ، دیروز رفتن . اینطور معلومه بابا بزرگم رو امشب می خوان بیارن خونه ما و اینجا ازشون نگهداری کنیم . از خدا می خوام زودتر سر پا بشن و بتونیم واسشون زن بگیریم و اون ازشون نگهداری کنه . ببینین می دونم الان حس می کنین من چقدر آدم بی احساس و بدی باید باشم اما باور کنین بهنفع خودشونه اینطوری . شما وضعیت کنونیشون رو می دیدن این حق رو به من می دادین که بخوایم واسشون زن بگیریم و به مرور حالشون بهتر بشه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد