خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

چقدر دیر اومدم ...

سانس اول ( بد قولی ) : دیشب به پسر خالم قول داده بودم برم دنبالش ، آخه ماشینش خراب شده بود و می خواست بره جائی . منم چون روی حرف و قول بابا حساب کرده بودم پاشدم رفتم مهمونی که ساعت 10 برم دنبالش . چشمتون روز بد نبینه ، رفتن به خونه ی عموی بزرگم برای دیدن بابا بزرگم همانا و تا ساعت 11 کبود کردن تن و بدنم همانا که چرا بد قولی کردم ! ( تیکه جدید پیدا کردم ، همانا ) . بگذریم ، دیگه دیدم خیلی ظلمه و خیلی به اعصبابم فشار اومده بود ، پا شدم سرمو انداختم از خونه عموم زدم بیرون و چون خیلی عصبی بودم واسه خالی کردنم یه مشت کوبیدم توی راه به یه دیوار . تا خونه پیاده اومدم و از بس عصبی بودم نفس نفس می زدم و لکنت زبون پیدا کرده بودم . می خواستم زنگ بزنم سیمون که دیدم بیچاره تحت کنترل بود و نتونست صحبت کنه و واسه آروم کردنم گفت آئین آنلاین شو و اومد نت ( دیشب اینقده خدا رو شکر کردم که سیمون رو سر راه من قرار داده ) . امشب اما جبران کردم و رفتم دنبال پسر خالم و تلافی دیشب رو در آوردم ...

سانس دوم ( پایگاه خون ) : امشب بالاخره بعد چندین مدت رفتم دوباره خون بدم و البته با یه فرقی که احسان دوستمم رو با خودم بردم و اون واسه اولین بار بود که خون می داد . کلی مسخره بازی در آوردیم توی پایگاه ، بین همه اون آدمائی که توی صف بودن ضایع شدیم رفت از بس حرف مفت زدیم . راستیتش من عادت دارم وقتی روی صندلی به صورت لَم می شینم سرم رو بالا بگیرم و نگاه کنم . به خاطر همین کارم 6 بار تذکر شنیدم ، سری آخری گفت آقا ( با کلی عصبانیت منم دیگه سرم و بالا نیاوردم ( ترسیدم بابا خیلی شاکی شد ) . احسان رو که همش مسخره می کردم . آخ که آخرش چقدر دردناک تر بود ، وقتی سوزن رو کرد توی دستم اونقدر درد نیومد . نامرد با تمام قدرت چسب روی گاز استریل رو کند ، سوزید گفتم آی ... ( ملّت برگشتن نگاهم کردن که چی شد مردم یا نه ) یهو برگشت گفت چیه ، چسب رو کشیدم ( سوزن اونقدر که این چسب رو کشید درد نداشت ) . در آخر هم زود اومدم پائین اما احسان تا 15 دقیقه بعدش هنوز روی صندلی بود . واسم کیک و رانی ایرانی هم آوردن اما من نخوردم و گذاشتمش همونجا اما احسان عین بیـــب خورد ( بیچاره رو مجبور کردم بخوره آخه سری اولش بود ) ...

سانس سوم ( پاتوق معروف 4 تا نخاله ) : من ، احسان ، ایمان و پدارم 4 تا نخاله ایم توی شهر که یه پاتوقی داریم اون بالا بالا های شهر که پارک شادی داره و اینا ، ما تو جنگلش ( 4 تا درخت داره می گیم جنگل ) پاتوق داریم و اینا . من آخر شب رفتم اونجا تنهائی ، برا خودم تنها تو فکر بودم و SMS می دادم سیمون بعد از چند دقیقه دیدم موتور گشت انتظامی اومد چند تا لاین اونطرف تر منم پخش ماشین خاموش بود ، زدم رو موج رادیو رفتم مثلاً توی حالِ خودم که یهو دیدم داره میاد طرف من . منم کاملاً خودمو زدم به در هیچی حالیم نیست . اومد پای ماشین ، پیاده شدم مدرک شناسائی خواست و اینا ، و در کل به خیر و خوشی گفت برو اینجا نباش آخه خیلی کنترل شدیده ممکنه اذیتت کنن . چون اوضاع کمی به خاطر ... ( مسائل امنیتی ) قاطی و ایناس ...

سانس چهارم ( وضعیت بابا بزرگ ) : الهی شکر وضعیت جسمی شون خوبه اما خب کمی سن که بالا می ره بهونه گیر می شن و کمی دوس دارم نقطه توجه باشن به خاطر همین کارائی می کنن که خدائی کسی ایشون رو نشناسه فک می کنه زده به سرشون و دور از جون دیوونه شدن . مثلاً 2 شب با پیچگوشتی محکم می زدن به میله جالباسی سر و صدا می کردن . عموی بیچارم رو کشیدن طرف خودشون می گن ، این لیوان آب رو بده من ( حالا لیوان آب 5 سانت ازشون فاصله داشته ) یا وقتی ما رو می بینن چنان می زنن به صدای خفه و طوری که بالا نمیاد و می حرفن ما هم که هیچی متوجه نمی شیم . در کل خدا رو شکر خوبن ما هم راضی هستیم ( خدا اینطور مصیبت ها نده ) ...

سانس پنجم ( پنکه اتاقم ) : 3 روزه پنکه اتاقم در حالِ موتور نیم سوز کردن بود و منم مثِ ماشین که باید هُل بدی تا روشن بشه ، با قدرت پره هاش رو می چرخونم تا به کار بی افته . امروز به سلامتی مثِ اینکه بوش میاد تمام سوز شدن و من توی گرمای اتاقم واستون می نویسم ( وای خدا یکی واسم پنکه بیاره عرق کردم بابا ) ...

سانس ششم ( لپ تاپ ) : فردا لپ تاپم رو پدرام با خودش میاره . بیچاره رو فرستاده بودم واسم بخره و رفته از نمایندگیش گرفته و اینا ... وایسین ببینم اینا به نظرم تکراریه ، وایسین ببینم ... ( به دلیل تکراری بودن موضوع تا همینجا بسه ) ...

پ.ن اول : دوستانِ من توی این شبای عزیز من و عشقم و همینطور خواهر مهربونمون رو از دعاهای خیرتون فراموش نکنین ، محتاج دعاتون هستیم ...

پ.ن دوم : دستم می درده ، سوزنش مثِ اینکه خیلی گنده بوده ...

پ.ن سوم : فردا ایشالله تلفن اتاقم رو می وصلم ( یعنی یه طرف با میکرو فیلتر به مودم و اون یکی به تلفن ) . جووون چه حالی می ده بزنگم از توی اتاقم اما نمی دونم چرا این برقش قطعه ...

پ.ن چهارم : دوستانِ عزیزم اگر با اتوبوس مسافرت می کنین و مشکلی با راننده ، ماشین و یا نوع خدماتی که بهتون می دن داشتین یا خدائی نکرده واستون پیش اومد به من بگین تا راهنمائیتون کنم باید چیکا کنین و چطوری راه های قانونی رو طی کنین ...

نظرات 8 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 http://1dastkhat.mihanblog.com/

سلام
وبلاگ قشنگی داری مخصوصاْ دست نوشته هات. ممنون

ممنونم علی جان که به بلاگِ من سر زدی

پری چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

چه جالب منم دیشب جلو پایگاه شهرمون بودم ولی خون ندادم

خب تو معرفت نداشتی من داشتم

کرم خبیث چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

من برم تو پایگاه خون سربع منو میبرن بهم خون میدن

الهی خیلی نحیفی پس

behzad چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:50 http://behzad12706

به به به این خبیث بره پایگاه از کرم به مورچه تبدیل خواهد شد

به کوری چشم دشمان
خودم هواشو دارم

پری پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:10

بله بابا معرفتلابد خون ندارم که خون ندادم به معرفتم توهین نکن

برو بیشین بینیم باو

ویولت پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:22

سلام.

بابت این قضیه خیلی متاسفم.قصد و نیت من چیز مهمتری بود.
قصد من اینه که به همه جوونا و بخصوص خانوما بگم چشاتونو وا کنین از رو احساس...خشم...انتقام...اجبار یا هر چیزی جز عقل و منطق و عشق سالم و طبیعی ازدواج نکنن.مهریه بالا ضمانت هیچی رو نمی کنه.وقتی اساس زندگی لق باشه مهریه محکمش نمی کنه.
به عشقتون بگید ویولت از مهریه کمش به سعادت خواهد رسید(با دعای شما البته)چون از اول نیتش بد نبود.

مرسی از کمکتون و حرف های خوبتون

x پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 http://neeknegar.blogfa.com

سلام
ایشالا همه چی به خوشی تموم میشه ...
ما رو هم دعا کنید ...
لطفاً

چشم ایکس عزیز حتماً

پری پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:21 http://takhchar.blogfa.com

دیگه اصلا نمیام اینجا همه دارن باهام بد حرف می زنن .لیاقت مهربونیمو ندارین.از همتون متنفرم
شاکیم در حد خر

حالا شاکی نشو ، ن که چیزی نگفتم ! گفتم حامی کرم خفیثم قرار نشد دیگه ما رو ترد کنی
بعدشم تو کرم خبیثو می شناسی ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد