سانس اول ( روزگار ) : دو روی سکه رو همیشه دیدین درسته ؟! یه طرفش نوشته و یه طرفش عکس . زندگی ما آدما هم اینطوریه ، بعضی وقتا شاد و بعضی وقت ها غمگین ! راستی چرا ما مرده پرستیم ؟! کسی که از ما می میره ، واسش کلی عذا داری می کنیم ، واسش غصه می خوریم ، وقتی هم که توی گور کردیمش و گذشت ، دیگه سراغش نمی ریم و واسه همیشه توی ذهنمون فراموش می شه ! الکی نگین نه که این یه چیزیه که توی زندگی همه هست ...
سانس دوم ( ماه رمضون و من ) : سه روزه از ماه مبارکِ رمضان می گذره ، من دو روزِ اول هیج مشکلی نداشتم اما امروز خیلی اذیت شدم ! اینقدر تشنگی زد بهم که دیگه هیچ راهی نداشتم جز اینکه بیام دراز بکشم و با یه آبپاش روی خودم آب بریزم و پنکه منو باد بزنه سرد بشم ( شکر زنده موندم )
سانس سوم ( دعوای منو بابائی ) : نزدیک چند روز می شه با بابائی کمی بحث کردیم و دیگه امروز به جراحت رسید ! وای نه من روی بابا ؟! چه شکرای خورده ! اصلاً ، از ته عصبانیت امروز با مشت کوبیدم توی فک خودم ! لبم پاره شد و خون سرازیر شد ولی نذاشتم بابا بفهمن و رفتم و پانسمانش کردم ! رعوای ما هم مربوط می شه به اعصاب بابا و ماه رموضان ! خب کمی بابا توی ماه رمضون وقتی روزه می گیرن کمی کم طاقت می شن و حساس ! اون روز با یکی از مدیر عامل های شرکت بحث کردن و بعد گیر دادن به من ! منم کسی بی خودی بهم گیر بده صدام در میاد ! هیچی ادامه داشت تا امروز که قرار بود من یه سیستم رو تحویل بدم اما آماده نکرده بودم ! صبح که داشتیم سر همین صحبت می کردیم ، گفتم مرخصی ساعتی می گیرم درستش می کنم هم می رم شرکت ... ( اینجا داشتم می گفتم ) که یهو دیدم بابا دارن شکلک های خاص وقتی منو مسخره می کنن در میارن ! اینقدر عصبی شدم که هیچکاری نتونستم بکنم واسه آروم کردن خودم فقط مشتم رو بلند کردم کوبیدم توی صورتم دستم رو هم گذاشتم جلوی صورتم که فقط کمی آروم بشم . می دونم الان دارین می گین این پسره دیوانه است اما شما بودین مطمئناً داد می زدین درسته ؟! اما من داد نمی زنم هیچوقت وقتی تنهائیم و بحث مربوط به خودمونه ! اصلاً حقیقتش زیاد داد و فریاد سعی کردم نکنم و آروم باشم ! اما وقتی نمی شه یا مشت می کوبم توی دیوار یا در ! ( پشت در خونمون از بس مشت کوبیدم شده عین آبکش سوراخ ) ! باید برم یه کیسه بکس بخرم که بیشتر از اینا تلفات ندیم ! البته یه ساعت پیش رفتم و ازشون عذر خواهی کردم ! به هر حال منم مقصر بودم ...
سانس چهارم ( سیمونِ عزیزم ) : خب راستش چیزی واسه گفتن نیست ! جز اینکه امروز وقتی داشتم واسش پیام می دادم یهو دلشوره گرفتم ! دلیلش رو هم نمی دونم . نگرانشم ! دقیقاً همین الان نگرانیم چند برابر شده آخه هیچ خبری ازش ندارم ...
سانس پنجم ( بابا بزرگم ) : بهتون گفتم حالِ بابا بزرگم بد شده ؟! الان دقیقاً از اون مدت حالشون چند برابر بدتر شده و خیلی ضعیف شدن ! واقعاً دیگه داره دردناک می شه اوضاعشون . راستش رو بخواین می خوام به حقیقتی رو بهتون بگم . من به بابا بزرگم خیلی علاقه داشتم و خیلی دوسشون داشتم تا همین چند مدت پیش که یه اتفقی افتاد که علاقه ی من رو بابا بزرگم کمتر کرد ! طوری شدم که اگر قبلاً از ته دل براشون کاری انجام می دادم الان فقط از روی احترام بزرگی و کوچیکیه ! اتفاقی که افتاد واسه من خیلی سخت تموم شد ، اون صورتی که از بابا بزرگم توی ذهنم بود خراب شد ...
سانس اول:ای روزگار...
آخه مرده ها از زنده ها بهترن

سانس دویم:منم داره یواش یواش بهم فشار کم آبی میاد.
سانس سیوم:منم وقتی از کسی عصبانی میشم خودمو با مشت کبود می کنم که بی احترامی به کسی نشه
سانس چاروم:این عخشت چه طوره؟
سانس آخر:بابا بزرگت مگه چی کارشه؟
۱. آره بی شک آدم باید از زنده ها بترسه نه مرده ها اما به نظرت ... اوووف ...



2. من امروز اذیت شدم فردا رو بی شک راحتم
3. آره منم اینطوری ام ...
4. عشقه ...
5. بابا بزرگم از وقتی همسر اولشون فوت کردن همین چند مدت پیش ( هفته ) دیگه افتادن توی خونه که من می میرم ...
سلام...
روانی چرا خودتو تیکه پاره میکنی..خونسرد باش
آخه تو که نمی دونی به من چی می گذره ...
به خاطر درد دندان سانسای اول تا چهارم بیخیال
حال بابا بزرگت چطوره؟
امیدوارم بهتر بشه
نماز وروزه قبول
آب تنی هم روش!
شکر بابا بزرگم خوبن :)
قربونت برم مرسی ...
سیلاااااااااااااممممممممم........


هوی هوی هوی......لینک شدی......
سلام بهزادی :D
چاکر خاتیم دادا :D
سلام
سانس اول : موافقم باهات
سانس دوم : جزاکم الله ( اجرت با خدا )
سانس سوم : روانی هستی که به خاطر این چیزا خودتو میزنی ، هستی
سانس چهارم : نظری ندارم
سانس پنچم : باشه بهم بعدا بگی که چی شده
------------
سانس آخر ( سانس خودم ) : بای تا های
در مورد سانس آخر فقط ، باشه حتماً :D
برای سانس پنجم بیشتر ناراحت شدم..
مرسی از محببتون که بهم سر زدین