منظورم دانشگاه نیست ، کلاس های آموزشی مخصوص رانندگان که ما مسئول برگزاریش هستیم شروع شده و امروز اولین روزش بود و دو روز دیگه مونده ! از دیروز دارم تماس می گیرم با راننده هائی که ثبت نام کردن ! زنگ زدن و معین کردن تاریخ کلاس ها و تهدید و خط و نشون که نیای فلان می شه و پس فلان ! در کل بهتون بگم که تا جمعه درگیرم ! آخه همکارم و بابام که توی کلاسن و من می مونم تنها توی دفتر !
سیمون قول داده تا فردا پس فردا از سفر برگرده ! سیمون که یادتونه کی بود ؟! گفتم که سیمون اسم مستعار عشقمه توی بلاگم ! رفته سفر ، پیش داداشش از اون سر بزنه و برگرده ! دلم واسش یه ذره شده اما نمی دونم خودش می دونه دلتنگشم یا نه ...!
شکر خدا اون مبلغ پولی که واسه پشتیبانی سایت ها بود به حسابم واریز شد ، همین امروز . دارم جمع می کنم تا بتونم تا تقریباً اواخر مرداد ماه وسیله ای رو که نیاز دارم بگیرم ! یه ویژگی خوبی که دارم اگه بخوام چیزی بگیرم و اراده کنم ، هم وقت می زارم براش و هم پس انداز می کنم ! ( دعا کنین دارم می رم واسه دانشگاه اقدام کنم که هر چه زودتر راهم به سمت عشقم سیمون باز بشه )
یه تصمیم دارم برم با شرکت هائی که طرف قرارداد و همکار های من هستن ، یه قرارداد ببندم که اگه یه روزی خدائی نکرده بابا از پایانه رفتن ، بتونم با کمک همون قرارداد ها گلیم خودم رو از آب بکشم بیرون ! باور کنین بابا خیلی انسان شریف و خدا شناسی هستن ، آخه تا حالا نگذاشتن یه قرون به خدا ناحق به کسی که حقش نیست برسه اما بقیه اینطور نیستن ...
دلم یه مسافرت خوب می خواد اما حیف نمی شه ! هم کارم گیره اینجا هم اینکه ماه رمضون داره شروع می شه و هم مهمتر اینکه بابا نمیان ! آخه مسافرت های خانوادگی رو خیلی دوس دارم ... ( کاش سیمون باهام بود ، با اون می رفتم مسافرت اما حیف که نمی شه فعلاً )