سانس اول : نمی دونم چرا همش دوس دارم بیام و توی خودنویس بنویسم ، هر شب ، هر وقت که وقتم آزاد شد ...
امشبم یکی از اون شبائیه که حالم زیاد رو فرم نیست ، کمی ذهنم درگیره ، حالم بد نیستا ، ذهنی کمی مشغولم
همین الان کارت عروسی یکی از مدیران شرکتهای شهرستان رو آوردن دفتر که واسه مدیر کل ، معاون ، رئیس اداره و یکی دیگه از دوستان ( همکار خودم ) بنویسم و بفرستم واسشون ...
خوش به حالش ...
کارت ها رو نوشتم و باید بعد ببرم در خونه بابای رئیسم بتحویلم ...
گرم شده اینجا اعصابم رو داره خط خطی می کنه ، اصلاً با گرما میونه خوبی ندارم ...
چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه جز اینکه ، دیروز همکارم از مسافرت برگشت و اینطور که خودش گفت دلش واسمون تنگ شده بود و اومد یه سری به ما بزنه و بره ...
از فردا هم دیگه من طبق روال قبل فقط صبح میام و کارم فعلاً درست شده ...
راستی حقوقم رو از طرح حمل و نقل نوین ندادن ، چیکا کنم به نظرتون ؟!
بقیش باشه واسه سانس دوم ...
سانس دوم : همین الان از پارک برگشتم ، یعنی برگشتیم !
با دائیم اینا رفته بودیم پارک ( جای عشقم خیلی خالی بود ) ساندویج کباب لقمه خوردیم ...
خیلی شیکمم پر شده ، حالم یه جورائی وخیم به نظر میاد ... ( نخند )
الان دارم آهنگ های حامد هاکان رو گوش می کنم ( یه زمانی ازش خوشم می اومد اما الان دیگه نه ) ...
نمی دونم دیگه چی بنویسم جز اینکه ، رفتم کارت های عروسی رو گذاشتم پشت در اومدم ...
آخه هر چی زنگولیدم کسی در رو باز نکرد دیگه منم مجبور شدم بزارم پشت در ...
پریروز گرد و خاک شدیدی شده بود ، الانم که دارم می بینم چنجره اتاقم باز بوده ، کلی گرد و خاک اومده روی سیستمم نشسته و رفته توی کیبوردم ...
راستی فردا شاید رفتیم روستامون ، نمی دونم شاید ...