توی کوچه های غم داشتم قدم می زدم و با خودم مث دیوونه ها می حرفیدم ، از زمین و زمان شاکی بودم و همش به این در و اون در فُحش می دادم ...
یهو چشمم افتاد به یه دوست قدیمی که خیلی با هم می حرفیدیم و دعوا می کردیم ...
نگاهش کردم ، نگاهم کرد ، بازم نگاهش کردم اونم بازم نگاهم کرد ...
تو چشماش یه دنیا مهربونی دیدم ، طوری که نگاهش دلمو برد ...
به راهش ادامه داد ، با هر قدمش دلم بیشتر واسش تنگ می شد ...
چند قدم رفتم جلوتر ، یه باغ دیدم که سر درش نوشته بودن « باغ سیب مهربونی » ، دیدم یه باغبون خندون دم در وایساده ، ازش پرسیدم : باغبون ، سیبات فروشیه ؟! گفت : نه سیب های باغ من فروشی نیست ، اما تنها قیمتش دلته که باید ببینم عاشقه یا نه !
به چشمام خیره شد ، بازم خندید ، چشماشو از چشام کند ، پشت به من کرد و به سمت در باغ رفت ؛ در رو باز کرد و برگشت و به من گفت : پسر عاشقی ؛ برو از هر درختی که دوست داری ، سیب مهربونیت رو بچین و ببر ، هر چقدر دوست داری بچین ...
کلی خوشحال شدم ، رفتم توی باغ !
چه باغ بزرگی بود ، پر از سیب ، پر از درخت !
یکی از درختاش به نظرم خوشگلتر اومد اما اون ته ته باغ بود ، با زحمت خودم رو رسوندم به درخت ، شاخه هاش به خاطر سنگینی و بزرگی سیبای سرخ مهربونیش آویزون شده بود به پائین !
یه سیب خوشگل چیدم ، می خواستم گاز بگیرم که یهو توی ذهنم ، اون دوست قدیمی رو دیدم !
دوون دوون به سمت در باغ ، از باغ پریدم بیرون !
هر دو طرف رو نگاه کردم ، ندیدمش !
دلم یه دنیا گرفت ، دوباره رفتم توی باغ ، از باغبون پرسیدم : یه سبد داری بهم بدی ؟!
باغبون با همون لب های خندون بهم گفت : آره برو اون طرف باغ هست !
رفتم و سبد رو برداشتم ، از همون درخت خوشگل ، سیب چیدم و سبد رو پر کردم !
از باغ اومدم بیرون ، رفتم جائی که اون دوست قدیمی رو دیده بودم نشستم به انتظار ؛
آدما رد می شدن می گفت : چه سیبای خوشگلی ، آقا به منم می دی ؟! گفتم : شرمنده ام ، واسه کسی چیدم ؛ این سیبا فقط مال اونه ، نمی تونم بدم !
چشمای باغبون هنوز به من بود و وقتی نگاهش می کردم بهم می خندید ، همون لبخند شیرین ...
آدما رد می شدن و نگام می کردن ، اما من فقط منتظر یه نفر بودم که از راه برسه که با دستای خودم ، سیبائی که واسش چیدم بدم دستش ...
پس جای من اونجا خالی بوده که همه سیباتو گاز بزنم(خنده).
جای عشقم خیلی خالیه ، سیبا رو دونه دونه واسه اون چیدم ...
من سیب نمی خوام گلابی تو بساطت نیس؟
توی باغ مهربونی ، فقط تونستم سیب پیدا کنم
عشقم سیب دوس داره ، اگه تو هم دوس داری واست گلابی پیدا می کنم اما باید بگردم واست ...
خوب گلابی نبود انگور که هست نیست؟
فعلاً سیبا پیشمه ، هنوز صاحبش نیومده ببره ، خیلی دلم واسش تنگ شده ...
سیبات سرخه؟
عین دلم ، سرخ سرخ ، بهش می گن سرخ جیگری ...
سیب ها رو می شستی کار عشقت به شکوفه زدن نکشه
دوست عزیزم ، این پست من اصلاً پست شوخی نبود که شما داری اینطوری برخورد می کنی ! حذف هم نمی کنم تا بقیه هم ببین تو چقدر خوشمزه ای ، با نمک ...