خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

امروز واقعاً روز بدی بود ...

نمی دونم بدبختی هر وقت که رئیسم باهام نیست همش محل کارم کارا می افته گردن من ، البته یه مقداریشم تقصیر خودمه چون وقتی پشت سیستم می شینم اصولاً من باید نامه ها رو ...

بدبختی که یکی دو تا نیست خدائی ، بازم امروز اون خانومِ ( بیـــــــب ) زنگید اول صبحی روانم رو پاک بهم ریخت ، دیگه اینقدر عصبی شده بودم که توی صدام که باهاش صحبت می کردم مشخص شده بود !

خودش فهمیدم از بس داره بهم می زنگه اعصابم رو خط خطی کرده ، خودش دیگه زنگ نمی زد ...

آدم اینقدر گاگول ؟! خدا رحم کنه به خدا ...

امروز دو نفر خیلی ازم ناراحت هستن ، البته نفر دوم رو نمی دونم اما نفر اول رو مطمئنم ، آخه بیچاره یه مدتیه ناراحته ، منم که دیشب ناخواسته باهاش شوخی می کردم ، امروز فهمیدم اصلاً حال مساعدی برای شوخی نداشته منم سر به سرش می ذاشتم ، خیلی از خودم ناراحت شدم ، آخه خیلی واسم خیلی مهمه ناراحتیش ...

نفر دوم هم همیشکی نیست جز ... ( اینجا دیگه جا خالیه ، کسی نباید بفهمه ) ...

البته یه شک و شبهه هائی توی ذهنش اومده در مورد گذشته ام که کاملاً بهش حق می دم و هر کاری می کنم شکش برطرف بشه و به تصمیم قاطع برسه ...

با من راحت باش تا بتونم نوازشو تمرین کنم دوباره

قضاوت هیشکی دیگه به جز تو برای من اهمیت نداره

همه اینا توی محل کارم اتفاق افتاده ، اینقدر اعصابم خورده که باورتون نمی شه ، اه اه اه همیشه باید از دنیا و عالم بنالم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
پری شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:27 http://takhchar.blogfa.com

های
بعضی وقتا شوخیا خیلی رو دل آدم سنگین میشه

آره ، مخصوصاً اونی که خیلی دوسش داری ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد