چقدر از سفر های بیخودی که فقط آدم رو دور می کنن بدم میاد ، خیلی بده که نمی تونی بهترین لحظت رو با کسی باشی که دوسش داری ، اه اه اه ...
خلاصشو بهتون می گم که رفته بودیم روستا ، منم از بیکاری و فکر عصبی شده بودم و فقط آهنگ گوش می کردم و صدامم در نمی اومد زیادی ، هم توی فکر بودم ...
خب دیگه بسه ، خیلی خسته و داغونِ جسمی ام ...