خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

خودنویـــ ـــ ـــس

دست نوشته های خودم

عجب روز گندی بود ...

امروز همش منتظر این بودم که یا SMS بده ، یا اینکه یه تک کوچولو بزنه اما نزد !

حق داره ، چیزی نیست که بخواد حتی یادی از من بکنه !

امروز همش درگیر بودم ، توی خودم بودم و صدام در نمی اومد !

نمی شه گفت عادت اما بیشتر از اون بود ، طوری که امروز به شدت ماسک زده بودم و می خندیدم !

اونم زورکی ...

خدایا شکرت ، بیچاره چقدر گریه کرد و آه کشید ! دلم هنوز از اون آه کشیدناش خونه ! نمی دونم اونم عادت کرده بود پیشم حرف بزنه و گریه کنه ؟! خیلی راحت تر از اونی که فکرشو کنم سفره دلشو باز کرده بود !

ای بابا ، چقدر دنیای عجیب غریبی داریم به خدا ...

...::: یکی می نالید ز درد بی نوائی ، یکی می گفت آقا زردک می خواهی :::...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد