آرزو می کنم زود آخر هفته ، جمعه برسه اما ...
باورتون می شه 2 هفته است همش سرمون شلوغه ؟!
توی دفتر نشستی یا باید تائیدیه بدی یا کلاس ثبت نام کنی یا نامه نگاری کنی یا جواب تلفن بدی و ...
حالا قوز بالا قوز تر از اون ، ثبت نام سهام عدالت بود که ما رو درگیر کرده بود !
البته به قول رئیسم کار خیری بود که برای این راننده ها انجام می دادیم و خدا عوضمون رو می ده اما خدائی آدم باید ثواب کنه یا کباب بشه ؟!
البته من زیاد خودمو در گیر این سهام نمی کردم و همکارم کار سهام رو انجام می داد اما بازم من در گیر بقیه کارا شده بودم !
بدبختی از اون طرف هم این بود که توی دفتر کنفرانس جلسه نبود و همه مدیران شرکت ها می اومدن توی اتاق به این کوچیکی داد و بیداد می کردن و بحث می کردن و اصلاً توجهی به ما نداشتن !
باور نمی کنین طوری شده بود که عصبی می شدم ، نمی تونستم فکرمو متمرکز کنم و سعی کنم دقت بیشتری رو کارم انجام بدم و این باعث می شد به عنوان مثال چندین بار یه نامه رو تایپ کنم اما بازم اشتباه داشته باشه !
خدا رو شکر کمی اوضاع بهتره و کمی سرمون خلوت شده !
راستی جمعه هفته پیش رفته بودم مأموریت ، ساعت 10 صبح رسیدم و ساعت 5 عصر اومدم !
البته این هفته که هیچ اما هفته دیگه ، جمعه دوباره باید برم !
مجری برگزاری کلاس ما هستیم و جمعه ( 1388/11/16 ) اختصاص داده شده به اون شهر و البته این بار به همراهی رئیس و همکارم می ریم ...